الــــهــی نگـــاهــی

الــــهــی  نگـــاهــی

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
بشوی اوراق اگر همدرس مایـے
که علم عشق در دفتر نباشد
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نیـے جان من،خطا این جاست

قرآن

معرفی کتاب

کانال تلگرام الهی نگاهی

بایگانی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

خطیب دانشمند و عالم پرهیزکار، مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی، اعلی الله مقامه، در جلد دوم کتاب «عبقری الحسان» از عالم ربانی، مرحوم حجة الاسلام آقای سید علی اکبر موسوی خوئی رضوان الله تعالی علیه، والد معظم مرجع عالیقدر شیعه زعیم حوزه‏ ی علمیه، آیة الله العظمی آقای حاج سید ابوالقاسم خوئی،مدظله العالی، نقل کرده که فرمودند:«زمانی از نجف اشرف، برای انجام کاری به حله‏ ی سیفیه رفتم، هنگام عبور از میان بازار آن شهر، چشمم به قبه‏ ی مسجد مانندی افتاد که بر سر درب آن زیارت کوتاهی از حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمان ارواحنا له الفداء بود و بالای درب آن نوشته شده بود: «هذا مقام صاحب الزمان».
مردم آن سامان از دور و نزدیک، به این مکان جنت نشان به زیارت می‏ آمدند و دعا و تضرع و زاری کرده، توسل به ساحت قدس باری می‏جستند، من از اهالی حله، علت نامگذاری آن مکان را به «مقام صاحب الزمان» جویا شدم، همگی به اتفاق آراء گفتند: این مکان، خانه‏ ی یکی از اهل علم اینجا به نام شیخ علی بوده که مردی بسیار زاهد و عابد و با تقوی بوده و همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی ارواحنا له الفداء به سر می‏برده است.
او پیوسته نسبت به امام زمان ارواحنا له الفداء عتاب و خطاب می‏کرد و می‏گفت این غیبت از انظار در این زمان، برای چیست، در حالی که مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم، همچون برگ درختان و قطره ‏های باران فراوانند، در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از هزار نفرند، پس چرا ظهور نمی‏ فرمائی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمائی.
روزی شیخ علی با همان حال، سر به بیابان نهاد و همین سخنان را آغاز کرد و عتاب و خطاب به حضرت حجت ارواحنا له الفداء نمود که ناگهان دید شخصی در هیئت عربی بدوی نزد او است، به او فرمود: جناب شیخ، این همه عتابها و خطابها به که می‏نمائی؟! عرض کرد: خطابم به حجت وقت و امام زمان، ارواحنا له الفداء است که با وجود این همه مخلص و ارادتمندی که در این عصر دارد که فقط بیش از هزار نفر آنان در حله هستند و با این ظلم و جوری که عالم را فراگرفته، چرا ظهور نمی‏کند؟!
آقا فرمودند: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم و با من این همه خطاب و عتاب مکن که مطلب این گونه نیست که تو فکر کرده ‏ای، اگر سیصد و سیزده نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر می‏شدم، در شهر حله که می‏گوئی بیش از هزار نفر مخلص واقعی دارم، ز تو و فلان شخص قصاب، کس دوست با اخلاق من نیست، حال اگر می‏خواهی واقع برایت مکشوف و روشن شود، برو مخلصین مرا که می‏شناسی در شب جمعه، به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط، مجلسی آماده ساز، فلان قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله روی بام خانه ‏ات ببند، آنگاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم و آگاهت کنم که اشتباه نموده‏ ای.
چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، از نظر شیخ غائب شدند.
شیخ علی حلاوی، مسرور از این ماجرا، با خوشحالی فراوان به حله برگشت، نزد آن قصاب رفت، فضیه را با او در میان گذاشت و به کمک یکدیگر، چهل نفر از بین دوستان حضرت صاحب الزمان ارواحنا له الفداء که آنها را بیش از هزار نفر و همگی از اخبار و ابرار و منتظران حقیقی حجت غائب ارواحنا له الفداء می‏پنداشتند، انتخاب کرده و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل وی بیایند تا به شرف لقاء امام عصر ارواحنا له الفداء مشرف شوند.
شب جمعه‏ ی موعود فرا رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر برگزیده از میان دوستان مدعی اخلاص به حضرت ولی عصر علیه‏ السلام، به خانه‏ ی شیخ علی حلاوی آمدند، در صحن حیاط نشستند، همه با وضو، رو به قبله، مشغول ذکر و صلوات و دعا بودند ودر انتظار قدوم قائم منتظر ارواحنا له الفداء لحظه شماری می‏کردند، شیخ علی حلاوی نیز طبق فرمان حضرت، قبلا دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود و خود در صحن حیاط، در حضور مهمانان، تشریف فرمائی مولی را انتظار می‏کشید.
چون پاسی از شب گذشته، بناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید و ماه درخشنده‏ تر بود در آسمان ظاهر شد و تمام آفاق را روشن ساخت، سپس آن نور، به طرف خانه‏ ی شیخ علی آمد تا آنکه بر پشت بام منزل، قرار گرفت و فرود آمد، دقایقی بیش نگذشت که صدائی از پشت بام، آن مرد قصاب را فراخواند، مرد قصاب امتثال امر کرد، برخاست و روی بام رفت، خدمت حضرت مولی علیه‏ السلام شرفیاب شد و به فیض ملاقات رسید، پس از چند لحظه، امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ببر و ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد و در صحن خانه جاری شود، مرد قصاب، فرمان آن بزرگوار را اطاعت کرد، وقتی خونها در حیاط جاری شد و آن چهل نفر دیدند، گمان قوی پیدا کردند به اینکه حضرت مهدی علیه‏السلام، مرد قصاب را گردن زده و این خون او است که از ناودان فرو می‏ریزد، پس از اندکی، صدائی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلاوی را احضار فرمود، شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب، سالم و سلامت روی بام، در محضر امام ایستاده، اما یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده، سپس حضرت به مرد قصاب امر فرمودند بزغاله دوم را نیز به همانگونه نزدیک ناودان، ذبح کند، قصاب هم به فرموده‏ ی امام، بزغاله‏ ی دیگر را جلوی ناودان سر برید و بار دوم، خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد، وقتی آن چهل نفر، دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد و همگی قطع پیدا کردند که حجة بن الحسن، ارواحنا فداه، شیخ علی صاحبخانه را نیز به قتل رسانده، و عنقریب است که نوبت یک یک آنها فرا رسد و ملاقات با امام زمان ارواحنا له الفداء ،به قیمت جانشان تمام شود. از این رو، بی درنگ از جا برخاستند، منزل شیخ علی حلاوی را ترک کردند و گریختند، سپس حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، رو به شیخ علی نموده و فرمودند: اینک به میان حیاط برو و به آنان بگو روی بام بیایند تا مرا دیدار کنند، شیخ علی از بام به زیر آمد، اما وقتی به صحن حیاط رسید حتی یک نفر از آن چهل برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده ‏اند، به سرعت روی پشت بام برگشت و گریختن آن چهل نفر را به عرض مبارک آن بزرگوار رسانید، حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب و خطاب مکن، این شهر حله بود که می‏گفتی بیش از هزار نفر از یاران و مخلصان ما فقط در اینجا هستند، پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب شده، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نماند؟! اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن.
این جمله را فرمود و از نظر آن دو نفر ناپدید گشت.

http://www.montazar.net

 

آشـنا