"انّ فی خَلقِ السّماواتِ و الارض لآیاتٍ لِاولی الالباب"
عالم، بازتاب های فراوان دارد...
این ماییم که بازتابها را نمی گیریم...
این ماییم که "مخ" را به کارِ تفکّر در خلقت نمی گیریم!
***
آن کس است اَهل بشارت که اِشارت داند،
نکتهها هست بَسی، مَحرَم اَسرار کجاست؟
یکی بود، یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود!
نمی دانم شاید همه چیز ازین جملات که خدا برای خودش می گفت، شروع شد...
اگر من به فکر خود نباشم، پس چه کسی به فکر من باشد؟
و اگر تنها به فکر خود باشم چه ارزشی خواهد داشت؟....
همه چیز با اراده خدا و در درون خودش آغاز می شود،چون او "احـــد" است و بغیر او چیزی نمی تواند باشد ، (مثلاً همچنان که یک داستان در ذهن ما ساخته می شود، و خارج از ما نیست )
خودش برای خودش فیلم میسازد و هنر خودش را میبیند، و به خودش هم آفرین میگوید....
او هم کارگردان است، هم تهیه کننده، هم همه چیز است...
صحنه می آفریند، نور پرداز می آفریند، تصویر می آفریند، صدا می آفریند، انرژی، نیرو و حرکت می آفریند، بازیگر می آفریند، تست بازیگری از او میگیرد و استعدادش را میبیند، نقش هم به او میدهد، بازیگر مستعدِ نقش مثبت و مستعدِ نقش منفی...و اینقدر نقش مثبتهایش ( همچون نقش منفی هایش) قشنگ بازی میکنند، یعنی داستانی که خودش خلق کرده را زیبا بازی میکنند، که به خودش می گوید : " فتبارک الله احسن الخالقین"....
فیلم با یک "مرور بر گذشته" شروع می شود....
"جنّیان آفریده شده بودند...سالها روی زمین زمان را میگذراندند و با هم در ارتباط بودند و زاد و ولد میکردند ( به اصطلاح خودش "حیات یا زندگی" داشتند)، یکی از آنها که نقشش را خیلی خوب بازی میکرد و سالهای سال با عده ای از هم نوعانش که بازیگر حرفه ای نبودند، زندگی می کرد ، { به خاطر تفاوت سطح بازیگری} تاب نیاورد و از کارگردان خواست که صحنه او را عوض کند، کار گردان هم که کاملاً از وضعیتش آگاه بود او را وارد عرصه بالاتر و والاتری کرد که نمایشش بهتر و بیشتر مورد استقبال بود...او ، در آنجا هم پیشتاز شد و تا آنجا که برای دستیاران و حرفه ای ها کلاس بازیگری می گذاشت. کم کم به خاطر نقش آفرینی اش "عزیز خدا" شد و پروردگار به او لقب عزازیل داد. فیلم از اینجا شروع می شود که خداوند یک نوع بازیگر نسل جدید خلق میکند که ذاتاً استعداد عجیبی در ایفای نقش مثبت و منفی دارد. اسمش "آدم" است . نقش اصلی را به یک بازیگر از نسل آدم می دهد ( چرا که بهترین و زیباترین سطح ایفای نقش را در امتحان بازیگری به اجرا گذاشته بوده) و از خانواده او سیزده نفردیگر را هم(به خاطر اجرای زیبایشان) الگوی تمام بازیگرانش میکند. عزازیل (عزیز خدا) که تا ان زمان بهتر از همه نقش بازی میکرده، غرورش شکسته می شود، ولی نمی داند هنوز که در فیلم قرار است به چه سرنوشتی گرفتار شود..."...
ادامه داستان در قسمت بعد...
غوغای درون من- نوشتۀ ا.ع.م
+ هستی در ذات وابسته است . وابستگی یعنی دعا و دعا یعنی اتصال به ابدیت و اگر دعا دائمی باشد فرد وجود ابدی است .
دکتر ابراهیمی دینانی
عالی بود
خداتوفیق بهتون بده