بسم الله الرّحمن الرّحیم
اِلهی لا تُؤَدِّبْنی بِعُقوُبَتِکَ وَلا تَمْکُرْ بی فی حیلَتِکَ...
خدایا مرا به مجازات و عقوبتت ادب مکن و با حیلهات به من مکر مکن...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اِلهی لا تُؤَدِّبْنی بِعُقوُبَتِکَ وَلا تَمْکُرْ بی فی حیلَتِکَ...
خدایا مرا به مجازات و عقوبتت ادب مکن و با حیلهات به من مکر مکن...
یابن الحسن کجـــایــــی...
یابن الحسن کجـــایــــی...
یابن الحسن کجـــایــــی...
یابن الحسن کجـــایــــی...
یابن الحسن کجـــایــــی...
موسی! چهل شب شد؛ تو سی شب وعده کردی
چشمم مُکَوْکَب شد؛ تو سی شب وعده کردی...
... موسی! بلا در خانه افتاده ست؛ برگرد
محصولِ حیرانیت بر باد است؛ برگرد
دستت تقلب؛ اژدهایت ساحری شد
شیطانمان هارون؛ خدامان سامری شد...
...هی محتسب! مستی مگر؟ بد می زنندم
گویا به جرم مستی ام حد می زنندم
گفتند: مستی تو! سیه مستی تو مسکین
علامةُ المهدیِّ رحیمٌ بالمساکین
هر شیعه ای اینجا نه مسکین؛ مستکین است
آقا! دل مردم؛ دل مردم غمین است
زنگار غم بر نقش بشکوه اوفتاده
صد تیشه بشکسته در کوه اوفتاده
شیرین؛ سیه عاشق؛ از اندوه اوفتاده
از خستگی فرهاد نستوه اوفتاده
فرهاد؛ کوهی مَردِمان خانه نشین است
آقا! دل مردم؛ دل مردم غمین است...
آقا زبان شاعری در کام خشکید
خون قلم در بندهای دام خشکید
اسطوره های شاعریمان مرده بودند
حق خدا، حق بشر را خورده بودند
دیگر سکوتم مولوی دیگر نیرزد
در گور باشی استخوان هایت بلرزد
سنگینی دوران که حشر کاینات است
کی فاعلاتن فاعلاتن فاعلات است
دیگر زمانه ی شمس تو دیگر گذشته است
این آب یا نه بلکه خون از سر گذشته است
وقتی که خون در قلب شمسم تخته می شد
ای مولوی دکان شمست تخته می شد
شمست اگر با پای دل بر آب می رفت
در فاو شمس من ته مرداب می رفت
گر عشق شمست را به میدان یکه اش کرد
میدان مین شمس مرا صد تکه اش کرد
شمست طبیب حاذق دل ها اگر بود
در هور عمران شمس من امدادگر بود
وقتی گمان بردی که شمست در بهشت است
در جبهه شمس من وصیت مینوشته است
بگذار در کنج خراباتش بمیرد
تا شمس من سهم غذایش را بگیرد
ادامه دارد...
شاعر:رضا امیرخانی
چگونه پر بزنم تا که بال و پر بسته ست ؟!
چقدر در بزنم ؟! ها ؟! چقدر ؟! در بسته ست!
از این ستون فرجی نیست تا ستون دگر!
که ریشه های درختان به یکدگر بسته ست!
تفاوتی نکند باغ با قفس! وقتی –
دل پرنده شکسته ست و بال و پر بسته ست!
چقدر چشم بچرخانم و نگاه کنم؟!
در این زمانه که هر چشم دیده ور بسته ست!
اگر که راه نمی خواندم ز تنهایی ست!
که گاه قصد زیارت به همسفر بسته ست!
پر از عریضه شده چاه جمکران ؛ حالا -
به جای آب پر از نامههای سربسته ست!
میان راه نمیماند آنکه قبلِ سفر
درست توشه به اندازه سفر بسته ست
به پشت گرمی این قوم دلخوشی کافی ست!
که زود وا شد مشتی که تنگ تر بسته ست!
«عقب نشینی» آرایش سپاه نبود!
مسیرِ فتح به سربازِ بی جگر بسته ست!
زمان آمدنت روی ما حساب نکن!
خودِ خدا به هواخواهیات کمر بسته ست!
بیا که آمدنت بحث مرگ و زندگی است
نبود و بودِ دو عالم به این خبر بسته ست!
بیا که گوشه چشمی به من بیندازی
سعادت دو جهانم به یک نظر بسته ست!
اصغر عظیمی مهر
"اللّهم عجّل لولیّک الفرج"
در این ایات بیشتر تدبر کنیـــم:
سوره یونس: " و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون (47)
و یقولون متى هذا الوعد ان کنتم صادقین (48)
قل لا املک لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء اللّه لکل امة اجل
اذا جاء اجلهم فلا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون (49)"
****
سوره رعد: " وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْلآ اُنزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا اَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ"
"اللهم عجل لولیک الفرج"
اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است که با یاد یار می گذرد
چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
قطار عمر که در انتظار می گذرد
به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید
خیال می کنم آن تک سوار می گذرد
کسی که آمدنی بود و هست، می آید
بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد
نشسته ایم به راهی که از بهشت امید
نسیم رحمت پروردگار می گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم
دو باره زیستنم زین قرار می گذرد
همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات
شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد
شبت همیشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار می گذرد...
یــــا صاحب الزمان (عج)
ضمیـــــمه:
بسم الله الرحمن الرّحیم...
امــــ روز...
در ســــا لروز میلاد مولایم مهدی (عج)
بـــــــــــــ ا ز....
مینویسم...
تـــــ ا همـــ ه عالم بداننــــد...
میتوان زیباتر زندگی کــــــ رد...
:)