شمس من اینک مسجدالاقصی ست ای دوست
در ناصره در صور در صیداست ای دوست
...
هر جا شهیدی رفت شمس من همانجاست
هر جا دلی می تفت شمس من همان جاست
...
هر جا اسیری مرد شمس من همانجاست
هر جا که پیری مرد شمس من همانجاست
...
اما خوارج آنقدر تزویر کردند
تا شمس زخمی مرا زنجیر کردند
...
از هر درختی چوبه ی داری نشاندند
شمس مرا آخر به بیماری کشاندند
...
در آسمان خط مرزی پر بریدند
با شیشه در بزم سنندج سر بریدند
...
شمس مرا در سینه ی من خاک کردند
اشک مرا با خون شمسم پاک کردند
...
تاراج تاتاری در آن هنگام رو شد
مردن ز بیماری در آن ایام خو شد
...
بردند و بشکاندند و سوزاندند و رفتند
هر شیء بی قیمت گریزاندند و رفتند
...
اندیشه ی من، مرتجل های تو را هم
دیوان اشعار و غزل های تو را هم
...
اسب و تفنگ و مهر و تسبیح مرا نیز
اشعار و قرآن و مفاتیح مرا نیز
...
تک دلخوشی مانده ام خون همو بود
بوییدنش هر روز و هر شام آرزو بود
...
خونی به رنگ سوخته، رنگ دل او
خونی به وزن عشق، همسنگ دل او
...
مردان نامردی ولی اندیشه کردند
خون دل شمس مرا در شیشه کردند
...
پاداش عمری عاشقی آیا همین است؟
آقا دل مردم، دل مردم غمین است
ما اینگونه می پنداریم که وبلاگ های مذهبی باید باهم همکاری داشته باشند و یک گونه از همکاری تبادل لینک است از همین سو ما در نظر داریم با شما تبادل لینک نماییم
وبلاگ ما دارای سیستم تبادل لینک رایگان است
اگر شما نیز موافق به تبادل لینک هستید ما را با نام اهل بیت (ع) لینک نمایید و بعد خود را به طور اتوماتیک در وبلاگ ما لینک نمایید
یـــا عــــلــــی