الــــهــی نگـــاهــی

الــــهــی  نگـــاهــی

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
بشوی اوراق اگر همدرس مایـے
که علم عشق در دفتر نباشد
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نیـے جان من،خطا این جاست

قرآن

معرفی کتاب

کانال تلگرام الهی نگاهی

بایگانی

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است


خداوندا نمی دانم 
در این دنیای وانفسا 
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده. 
پناهم ده .
امیدم ده خداوندا . 
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم. 
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم 
و نتوانم به کــس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم 
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جویند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟ 
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بسوزان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن را هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست


آخرین غزل مولانا...

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیدهٔ ما، صد سنگ آسیا کن

خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا

بکشد، کسش نگوید: تدبیر خون‌بها کن

بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن

دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد

از برق آن زمرد، هین دفع اژدها کن

بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنر فزایی

تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن

 

حتماً گوش بدید

و ماربک بظلّام للعبید

***

عذاب الیم...

داروی تلخ و دردناک است!

***

هرچه بیماری ات شدید تر باشد...

داروها هم دردناکتر و تلخ تر میشوند...


"وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُ‌ومِ"

این جمله صفت متّقین و مصلین است...

****

بده آدم جزء اینا باشه؟

(نکته: اگر بخوام جزء اینا باشم...باید این موضوع را رعایت کنم.!)



اخلاص که نباشد...

زود تغییر میکنی...

عشقت می شود آبکی

!

عشق های و سخن های به ظاهر زیبا را جدی نگرفته ام...

نگاه باید به باطن باشد...

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بیاندازو برو.

زمان...

مکان...

مسافت...

فاصله...

محدودیتند...

باید رها شد از این محدودیتها!

وقتی برشون داریم!

دیگر نیستند!

تازه میفهمیم در چه دنیایی بودیم!

با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست
هر رود را اهلیت دریا شدن نیست
از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه
زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست
باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست
در هر درخت اینجا صلیبی خفته ، اما
با هر جنین ، جانمایه عیسی شدن نیست
وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست
با ریشه ها در خاک ،‌ بی چشمی به افلاک
این تاک ها را حسرت طوبی شدن نیست
آیا چه توفانی است آن بالا که دیگر
با هر که افتاد ، اشتیاق پا شدن نیست
سیب و فریب ؟ آری بده . آدم نصیبش
از سفره ی حوا به جز اغوا شدن نیست
وقتی تو رویا روی اینان می نشینی
آیینه ها را چاره جز زیبا شدن نیست
آنجا که انشا از من ، املا از تو باشد
راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست

به یاد حسین منزوی

فیه لآیاتٌ لقومٍ یتفکّرون....

17 بار در روز می گوییم احمد...




منبع: وبلاگ عصر ظهور