![](http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/aminart/3.jpg)
آخرین غزل مولانا...
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کنماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کناز من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کنماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدهٔ ما، صد سنگ آسیا کنخیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا
بکشد، کسش نگوید: تدبیر خونبها کنبر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کندردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کندر خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کنگر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق آن زمرد، هین دفع اژدها کنبس کن که بیخودم من، ور تو هنر فزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
به وبلاگ منم سر بزنی خوشحال میشم منتظر هستم