ساعت دو پنجاه و چهار دقیقه بامداد روز جمعه است...
و من باز هم انگار از تماشای آسمان شب کویر سیر نشدم، و بیدار مانده بودم...
فکر میکردم...به یاد حضرت صاحب امر (عج) افتاده بودم...گفتم تفالی به حافظ بزنم به نیت دل مولا...
غزلی آمد که آتش میزند آدم را.......نمیدانید چه دردیست.......
این مطلب دیگر رمز ندارد!
اما اگر احساس نداری، نخوانش!
به کمک مولا بشتابیم....