الــــهــی نگـــاهــی

الــــهــی  نگـــاهــی

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
بشوی اوراق اگر همدرس مایـے
که علم عشق در دفتر نباشد
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نیـے جان من،خطا این جاست

قرآن

معرفی کتاب

کانال تلگرام الهی نگاهی

بایگانی

۰


پیامبری‌ از کنار خانه‌ ما رد شد. باران‌ گرفت. مادرم‌ گفت: چه‌ بارانی‌ می‌آید. پدرم‌ گفت: بهار است. و ما نمی‌دانستیم‌ باران‌ و بهار نام‌ دیگر آن‌ پیامبر است.آسمان‌ حیاط‌ ما پر از عادت‌ و دود بود. پیامبر، کنارشان‌ زد. خورشید را نشانمان‌ داد...

 پیامبری‌ از کنار خانه‌ ما رد شد. لباس‌های‌ ما خاکی‌ بود. او خاک‌ روی‌ لباس‌هایمان‌ را به‌ اشارتی‌ تکانید. لباس‌ ما از جنس‌ ابریشم‌ و نور شد و ما قلبمان‌ را از زیر لباسمان‌ دیدیم.

پیامبری‌ از کنار خانه‌ ما رد شد. آسمان‌ حیاط‌ ما پر از عادت‌ و دود بود. پیامبر، کنارشان‌ زد. خورشید را نشانمان‌ داد و تکه‌ای‌ از آن‌ را توی‌ دست‌هایمان‌ گذاشت.

پیامبری‌ از کنار خانه‌ ما رد شد و ناگهان‌ هزار گنجشک‌ عاشق‌ از سرانگشت‌های‌ درخت‌ کوچک‌ باغچه‌ روییدند و هزار آوازی‌ را که‌ در گلویشان‌ جا مانده‌ بود، به‌ ما بخشیدند. و ما به‌ یاد آوردیم‌ که‌ با درخت‌ و پرنده‌ نسبت‌ داریم.

پیامبر از کنار خانه‌ ما رد شد. ما هزار درِ‌ بسته‌ داشتیم‌ و هزار قفل‌ بی‌ کلید. پیامبر کلیدی‌ برایمان‌ آورد. اما نام‌ او را که‌ بردیم، قفل‌ها بی‌رخصت‌ کلید باز شدند.

من‌ به‌ خدا گفتم: امروز پیامبری‌ از کنار خانه‌ ما رد شد.

امروز انگار اینجا بهشت‌ است.

خدا گفت: کاش‌ می‌دانستی‌ هر روز پیامبری‌ از کنار خانه‌تان‌ می‌گذرد و کاش‌ می‌دانستی‌ بهشت‌ همان‌ قلب‌ توست.
 
بهترین احوال نو در سال نو را برایتان آرزمندم.
آشـنا

سخنان شما  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

هرچه میخواهی بگو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">