بیا بنشین و با مردم مدارا کن
گره از کار این افتادگان وا کن
بترس از شعله های زیر خاکستر
بیا اندیشه اندوه فردا کن
. . .
مدارا کن مدارا کن
. . .
هزاران تاج سلطانی
دو صد تخت سلیمانی
فلک بستاند از دستت به آسانی
که این تخت بلند جاه
نه بر شاهان سامانی وفا کرد و
نه بر پرویز ساسانی
که این رسم فلک باشد
نه شاهنشاه بشناسد نه روحانی
مباد آن دم که چنگیزی به پا خیزد
کشاند آشیانت را به ویرانی
. . .
همای از خواندن این فتنه پروا کن
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
. . .