من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز
سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
![](http://s3.picofile.com/file/7577255692/4lnc93ls5oqnlnfs1w4s.jpg)
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پى جانان بروم
گرچه دانم که به جایى نبرد راه غریب
من به بوى سر آن زلف پریشان بروم
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بى طاقت
به هوادارى آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر ازین غم بدر آیم روزى
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هوادارى او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه ء خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددى تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ نبرم ره ز بیابان بیرون
همره کوکبه ی آصف دوران بروم
***
نپرسیـــد کجا...
که توضیح داده ام...
نگوییـــد چرا که توضیح داده ام...
نگـــویید تا کی؟
این را هم گفته ام (نذر)
در پناه حق...