قرآن بخوان...
نهج البلاغه بخوان...
ایمان بیاور و قلباً گواهی بده...
اشهد ان الموت حق و القبر حق و سؤال منکر و نکیر حق
و البعث و النشور حق و الحشر حق و الصراط حق والمیزان حق
قرآن میگه:
"اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیّدة" نساء 78
"قل انّ الموت الّذی تفرّون منه فانّه ملاقیکم"جمعه 8
خطبه ای داریم در نهج البلاغه به نام "الغراء"(83)
خطبه 109 رو نیز هم!
انشـالله حتمـاً مطالعه بفرمایید.
به اینجا دقت کنید:
الغراء:
«فهل دفعت الاقارب، او نفعت النواحب، و قد غودر فی محلة الاموات رهینا»
آیا نزدیکان می توانند از او دفاع کنند یا این نوحه گری ها سودی به حال او
می بخشد پس از آنکه او در محله اموات (قبرستان) گرو واقع شد.
«و فی ضیق المضجع وحیدا» در تنگنای گور تنها ماند.
«قد هتکت الهوام جلدته» حشرات زمین پوستش را پاره پاره کردند.
«و ابلت النواهک جدته، و عفت العواصف آثاره» هلاک کنندگان کارهای جدی او را از بین بردند، بادهای تند آثار و ساختمانهای او را از بین بردند.
«و محا الحدثان معالمه» نشانه هایی که در دنیا از خودش باقی گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محو کرد.
«و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها پس از آن طراوت، پوسیده و خاک شده می شود.
«و العظام نخرة بعد قوتها» استخوانهای او پوسیده می شود پس از آنکه یک روزی نیرومند بود.
«و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها» ( اینجا مقارنه ای شده میان اجساد و ارواح ) بدنها و استخوانها در قبر پوسید ولی روحها در گرو سنگینی کارها و اعمال خودش است.
«موقنة بغیب انبائها،»
در حالی که یقین کرده است به خبرهای غیبی که در دنیا به او می دادند و آن
وقت باور نمی کرد، حالا یقین پیدا کرده که آنچه گفته اند راست بود.
«لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیی ء زللها»
در آن وقت به او نمی گویند یک مقدار عمل صالح بیشتر کن، چون دیگر آنجا جای
عمل نیست و کارهای بدی هم که کرده است، دیگر اینجا فایده ندارد که بگوید
ببخشید و توبه و استغفار می کنم، فایده ای ندارد (نهج البلاغه/ خطبه 83).
خطبه شماره 109:
"...آنچه بر سرشان آمده است در وصف نیاید . سکرات مرگ ، یک سو ، حسرت از دست
نهادن فرصتها در سوى دیگر . دست و پایشان سست گردد و رنگشان دگرگون شود .
مرگ در جسمشان پیشتر رود و زبانشان را از کار بیندازد . یکى در میان زن و
فرزند خود افتاده ، چشمش مىبیند و گوشش مىشنود و عقلش هنوز سالم است و
فهم و ادراکش بر جاى . مىاندیشد که عمر خود در چه چیزهایى تباه کرده است و
روزگارش در چه کارهایى سپرى گشته .
به یاد اموالى مىافتد که گرد کرده و براى به دست آوردنشان چشم خود مىبسته
که حلال از حرام باز نشناسد . و از جایهایى ، که حلیّت و حرمت برخى آشکار و
برخى شبهه ناک بوده ، مال فراهم آورده . اکنون وبال گردن اوست . مىداند
که زمان جدایى فرا رسیده و پس از او مال و خواسته او براى میراث خواران
مىماند و آنها از آن متنعم و بهرهمند خواهند شد . آرى ، بار مظلمه بر دوش
اوست و میراث نصیب دیگران و او در گرو آن .
اکنون ، هنگام مرگ ، از حقیقتى که بر او آشکار شده دست ندامت بگزد و از
آنچه در ایام حیات ، معشوق و محبوب او بوده بیمیلى جوید و آرزو کند که اى
کاش کسى
که بر مال و جاه او رشک مىبرد ، صاحب این مال و جاه شده بود . مرگ ،
همچنان ، در پیکر او پیش مىرود ، تا آنگاه که گوش او هم چون زبانش از کار بیفتد .
باز هم میان زن و فرزند خود افتاده است ، در حالى ، که نه زبانش گویاست و
نه گوشش شنوا . بر چهره آنان نظر مىبندد مىبیند که زبانشان مىجنبد و او
هیچ نمىشنود . مرگ بیشتر به او در مىآویزد ، چشمش را هم از او مىگیرد ،
همانگونه که زبان و گوشش را گرفته بود . سرانجام ، جان از پیکرش پرواز
مىکند و او چون مردارى میان زن و فرزند خود افتاده است .
در آن حال ، همه از او وحشت مىکنند . از کنار او دور مىگردند . نه
مىتواند گریهکنندگان را همراهى کند و نه خوانندگان را پاسخ دهد . سپس ،
از زمینش بردارند و به جایى از زمین برند و به گور سپارندش و با عملش
واگذارندش و کس نخواهد که بر او نظر کند . تا آن زمان ، که مدت عمر دنیا که
مکتوب افتاده است به سر آید و کار بدان مقدار که مقرّر است در رسد و
آفرینش را انجام به آغاز پیوندد..."
منابع:
1 و 2
از سکرات موت و کمبود زاد و توشه
دستتون درد نکنه
ممنون