من یتوکل علی الله فهو حسبه...
باور کن خیلی راه داریم تا اینو واقعاً بفهمیم!
یه روز یکی از برادرای روحانیمون (ظاهراً) که به سنّ ازدواج رسیده و قصدش رو هم داشته اما وضع مالیش این اجازه رو نمی داده که اقدام کنه، میره پیش استادش . مقداری درد دل میکنه و بحث به اینجا میرسه که استاد میگه آقا چرا شما ازدواج نمیکنی؟ میگه والا مشکل دارم ...و جریان وضعیت مالی خودشو و خانواده طرفو میگه...استادم در میاد بهش میگه: آقا شما برو اون با من! همین جور "اون با من"....
میگه حاجی، جدی برم؟ یعنی حلّه؟ استادم جواب میده: بــــــــله...برو خیالت راحت...
فردا این بنده خدا میره با دوستان صحبت میکنه و میگه قراره برم خواستگاری و خلاصه...بـــــــله...دوستان همدرد ایشون هم ازش میپرسن چی شد که شما دلو به دریا زدی؟ کی پشتیبانیت کرده؟ میگه دیروز با حاج آقا که صحبت میکردم، گفت برو خیالت راحت...نگران پولش نباش من درست میکنم...
فردا این برادرمون با یکی دوتا دوستای دیگشون میرن سراغ استاد...خلاصه میگه آقا این دوتاهم التماس دعا دارن...یکی یکی میرن پیش حاجی و جریانو میگن و حاجی باز میگه: شما برید...اون با من!
بعد که همه خوشحال میان بیرون از خونه استاد، ایشون صدا میزنه که حالا همتون بیاید اینجا من کارتون دارم! میگن خدایا یعنی چی میخواد بگه!؟...خلاصه میرن تو استاد بر میگرده بهشون میگه: وااااااااای به حالتون...میگن: چـــرا؟ میگه: یه عمریه دارید قرآن میخونید خدای قادر متعال بهتون هی میگه شما برید من پشتتونم...اعتماد نکردید...بعد به من ِ بنده خدا که کاری از دستم نمیاد به همین سادگی ایمان آوردید؟...
اشکال کار ما همینه!
به قول یکی، مثل بچه کوچولو دیدی وقتی میبینه مادرش نشسته یه جا
عقب عقب میاد میشینه دامن مادر...؟
چنان با اعتماد و آرامش میاد که اصلاً نگاه نمیکنه به عقب...
فقط میدونه که مادر میگیرتش و حواسش بهش هست!
اینگونه به خدا اعتماد کن!
***
انشالله که عامل باشیم.....