الــــهــی نگـــاهــی

الــــهــی  نگـــاهــی

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
بشوی اوراق اگر همدرس مایـے
که علم عشق در دفتر نباشد
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نیـے جان من،خطا این جاست

قرآن

معرفی کتاب

کانال تلگرام الهی نگاهی

بایگانی

۱

حضرت عیسی (ع) با همراهانش از راهی می‌گذشتند؛ دیدند جمعی عروس می‌برند. سر و صدا دارند و سرود می‌خوانند.حضرت عیسی (ع) فرمود: این‌ها الان می‌خندند و فردا خواهند گریست.گفتند: چرا؟ فرمود: امشب این عروس می‌میرد.
این جریان گذشت و فردا افرادی خدمت حضرت عیسی (ع) آمده گفتند: ما هم اکنون از در خانه‌ی عروسِ دیشب گذشتیم و اثری از مرگ و عزاداری ندیدیم.فرمود: با هم به در خانه‌ی آن عروس برویم.آمدند و در زدند. داماد آمد.فرمود: از عروس اجازه بگیر من سئوالی از او دارم.عروس خود را پوشاند و پشت پرده رفت. حضرت وارد شد و پرسید:دیشب چه کار خیری انجام داده‌ای؟ گفت: به نظرم، کار کار مهمّی نبود؛ ولی من در خانه‌ی پدرم که بودم عادت داشتیم هر شب جمعه ، که فقیر در خانه می‌آمد، به او غذا می‌دادیم . دیشب هم که به خانه‌ی شوهرم آمدم، شب جمعه بود و آن فقیر آمد.دیگران مشغول بودند و کسی به او جواب نداد. چند بار صدا زد که من بیچاره‌ام به دادم برسید، ولی از کسی خبری نشد ! من برخاستم و رفتم و غذای خودم را به او دادم.حضرت مسیح (ع) دستور داد رختخواب عروس را کنار زدند دیدند افعیِ گزنده‌ای که دُمِ خود را به دندان گرفته، آنجاست! فرمود: این افعی بنا بود تو را بکشد ولی آن صدقه از تو دفع بلا کرده است.

آشـنا

سخنان شما  (۱)

۲۵ آذر ۹۲ ، ۱۵:۲۰ احوال خدا
آیا دیگر نباید به سخنهای طبیب عالم و رب العالمین اعتماد کنیم؟
چقدر نشانه ها دیده ایم و شنیده ایم.
همه ی گفته های خداوند ،حیات و زندگی و گاهی داروی دردِ ماست

هرچه میخواهی بگو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">