راه دومی که پس از به قول معروف "چپ نگاه کردن"، در نهی از منکر استفاده می شود، مرحله زبانی است! که این مرحله هم اتفاقاً "بلدی میخواد"! اولاً ساده بگم، آدم باید واقعاً این کاره باشه که سراغ این مرحله بره! بهترین نوعش اینه که شخص ناهی از منکر به درجات الهی رسیده باشه و "قدرت نفوذ روحی"بالایی داشته باشه! بدونه دقیقاً مشکل طرف کجاست و دست روی همونجا بذاره!
مرحوم محقق همدانى یکى از علماى علم اخلاق است، بزرگان مى گویند در زمان این مرحوم ((محقق همدانى ))
در نجف شخصى بوده به نام عبد فرار، یعنى بنده فرارى ، آن
عبد (به قول امروزى ها) آدم لاابالى و لاتى بوده و همه از او مى ترسیدند و
حتى وقتى وارد صحن مطهر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام ) مى شده
مردم از ترسشان برایش راه باز مى کردند. این عبد فرار چه کار خوبى کرده
بود؟ نمى دانم ، ولى مسلما کارى که مورد رضایت خدا باشد انجام داده
بوده است ، لذا وقتى وارد صحن شد طبق معمول برایش راه باز کردند، در این
حین مرحوم محقق همدانى از آن طرف مى آمد این عبد وقتى به ایشان رسید
سلام نکرد و راه رفتنش نیز غیر عادى بود و مانند انسان هاى متکبر با غرور
حرکت مى کرد. مرحوم محقق یک نگاه تندى به او کردند و فرمودند اسم تو
چیست ؟ او هم مغرورانه گفت : مرا نمى شناسى ؟!من عبد فرارم ، تا گفت من عبد
فرارم مرحوم محقق فرصت را غنیمت شمرده و جرقه را زدند، فرمودند:
افررت من الله ورسوله ؟ از چه کسى فرار کردى ؟ از خدا و یا پیامبرش ؟ عبد فرار از همین جا متلاطم شد و به کلى تغییر مسیر داد و توبه
واقعى کرد.
از آن به بعد مرتب با خودش زمزمه مى کرد: افررت من الله و رسوله ؟
تا این که حدود نیمه هاى شب در حالى که این زمزمه را بر لب داشت
جان به جان آفرین تسلیم کرد. مرحوم محقق همدانى فرمودند که یکى از اولیاى
خدا از دنیا رفته است و از مردم خواست که در تشییع جنازه اش شرکت
کنند. این عالم بزرگوار جلو افتاده و شاگردانش پشت سرش به سوى خانه عبد
فرار راه افتادند.1
آدمی که برای "خدا" (نه فقط برای خود) زیاد کار کنه، خدا یک نورانیتی یک محبتی تو صورتش و ظاهرش میذاره که مردم بهش علاقمند میشن! بعضیا برای خودشون "تقوا" دارن، اینام نورانی میشن اما نه مثل اونکه برای "خدا" زیاد کار کرده! خلاصه این نوع آدما مردم بیشتر ازشون میپذیرن! یعنی خود قیافه طرف و نورانیتی هم که هست بسیار موثره! و این نورانیت حاصل نمیشه مگر با "خلوص نیت در امر خدا"، تکرار آن و رعایت تقوا!
داستان نقل شده از کتاب: اخلاق در اداره(( مؤلف : آیت الله حسین مظاهرى ))