الــــهــی نگـــاهــی

الــــهــی  نگـــاهــی

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
بشوی اوراق اگر همدرس مایـے
که علم عشق در دفتر نباشد
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نیـے جان من،خطا این جاست

قرآن

معرفی کتاب

کانال تلگرام الهی نگاهی

بایگانی

پرسیدند: چطور می شود در عمل، خوبی ها و حسنات خود را واقعاً از خدا بدانیم و مغرور نشویم؟

عرض کرد: یک نسخه ای میدهم باید اینقدر تمرین کنی تا برایت طبیعی شود!

وقتی خوبی از خودت میبینی یا کسی تو را به خاطر یک هنرت ستایش می کند، این عبارت را سریع در ذهن بیاور: " باریکلّا به خدا، چه قدرتا و هنر هایی به بنده هاش داده..."...

بدین معنی که در ستایش ها اینجور برای خود قضاوت کن...به جای "آفرین به خودم" بگو " آفرین به خدا (که این حسن رو به بنده هاش داده...کارش درسته)"...جای "خودم" را در این جمله به "خدا" بده! ...

مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ!

نساء 79

امام علی(ع): 

"هر که قدر خود نداند، هیچ قدری را نخواهد دانست."

همه میدانیم ولی شاید حواسمان نیست که چقدر کرامت انسانی والاست...توجه کن:

خدا به جن (شیطان) و ملائک گفت به آدم سجده کنید، زمین و زمان و جنبنده هایش را مسخر ما کرد، لکن به ما گفت سجده ی انسان بر غیر خدا حرام است!

همه عالم می توانند به ما سجده کنند، ولی ما جز به خدا حق نداریم....پس موجودی در مخلوقات بالاتر از "آدم" نیست!

بازهم دنباله رو نفست هستی؟

پرسیدند آن خدایی که مهربان است، به ما اختیار داده، چگونه است که هرکه را بخواهد هدایت می کند، و هر که را بخواهد گمراه؟(یهدی من یشــاء و یضلّ من یشـــاء) آیا از خدا شرّ هم صادر می شود؟


جوابی هست برای این سوال که قابل تامل است:

اول اینکه بارها گفته ایم "من یشــــاء" یعنی زمینه را خدا فراهم کرده و "انسان" خودش میخواهد! (هم اراده خدا نقش دارد هم انسان) خدا شهوت را به تو می دهد عقل را هم در کنارش می دهد، و تو را انتخابگر می آفریند....پس اگر عاقل شوی و راه هدایت پیشه کنی، خدا هادی تو بوده و اگر شهوت را بپرستی، خدا زمینه اش را به تو داده و در مجموع اینها، اختیار تو فعال بوده که بتوانی خودت انتخاب کنی! و نکته دوم به قول یکی می گفت شما میخوای یه لطفی به مردم  کنی در بیابان یک چاهی میزنی، از آن آب میکشی و این زمین بایر را آبیاری می کنی. درخت میکاری و باغی درست می کنی....بعد به افرادی که در این باغ می آیند هم هشدار می دهی: حواستان به آن چاه باشد...بروید از میوه باغ هرچه می خواهید مصرف کنید ولی حواستان به آن چاه باشد....

حالا اگر یک کسی اومد در بین ایــــــــــن همه جاذبه و میوه های این باغ ، راااست رفت سراغ چاه و خودش را در چاه انداخت، نشان می دهد که صاحب باغ شخص بدی است و خیر افراد رو نمی خواسته؟....

جواب مشخص است!

خداوند محدود نیست، انتها ندارد...

کسی که در راه خدا حرکت می کند، به بن بست نمی رسد...چون این راه نقطه پایان ندارد...


سلام...

شاید زیاد شنیده باشید، میگن پارتی و آشنات تو کارا خدا باشه...بیشتر در حد حرفه برا خیلیا ولی در حقیقت آیه قرآنه...ما هی میگیم اینارو...به دوستان ، به ساکنان این کلان شهر و کره خاکی....اما کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟ هستنــــا ولی خیلی کم...خودتون میدونید....باز هم میریم سراغ کتاب الله، خط عثمان طه، صفحه 176، آخرای سوره مبارکه ی اعراف، اون بالای صفحه نوشته:

 

إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿۱۹۴﴾

أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُواْ شُرَکَاءکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ(195)

در حقیقت کسانى را که به جاى خدا مى‏ خوانید بندگانى امثال شما هستند پس آنها را [در گرفتاریها] بخوانید اگر راست مى‏ گویید باید شما را اجابت کنند; (194)آیا آنها پاهایى دارند که با آن راه بروند یا دستهایى دارند که با آن کارى انجام دهند یا چشمهایى دارند که با آن بنگرند یا گوشهایى دارند که با آن بشنوند بگو شریکان خود را بخوانید سپس در باره من حیله به کار برید و مرا مهلت مدهید.(195)

این آیه اشاره به بت ندارد، چون فرمود: "عبادٌ امثالکم"...پس یعنی بندگان خدا دست و پا وچشم و گوش ندارند؟...در جواب میگیم بله و خیر! دارند چون هم راه می روند، هم از دستها استفاده می کنند، هم میبینند و هم می شنوند...و ندارند چون اصل اینها و نیرویی که با آن ازین اندام استفاده می کنند از خودشان نیست!

شما فرض کن از یه دوستی یه کمکی میخوای ، انجام میده و کارتو به قول معروف راه میندازه...اما توجه کن این شخصی که کارتو راه انداخته، خداییش این نیرو و توانشو از خودش داره؟ خداییش از خودش داره مایه میذاره؟ اگر مال خودشه پس چرا بعد 70...80 سال که از دنیا میره دیگه نداره؟ پس چرا همین دستی یا بدنی که با یه امضاء یا موافقت کار بعضیارو راه میندازه، اگر بعد از فوت 2 روز تو دمای زیر 30 درجه نباشه، از بوی بدش نمیتونی کنارش وایسی؟ این توان از خودشه؟ این چشم و گوش و دست و پا از خودشن؟ مگر غیر ازینه که ما اگر چیز با ارزشی داریم دوست داریم همیشه حفظش کنیم و از دستش ندیم؟ پس چرا اجباراً باید یک روزی همه اینا رو بذاریم و بریم؟...
شاید این ساده ترین استدلالی بود که میشد آورد...برای اینکه بفهمیم این نیرویی که خلاق میشه...خودش خالق داره...برای اینکه فراموش نکنیم پارتی ما همون بهتر که خدا باشه...برای اینکه بدونیم، اونی که مارو خلق کرده، تدبیر هم در امرمون میکنه...پارتی بازی هم براشون میکنه (اولئک یرجون رحمة الله...)

پرسیدن که چرا اینقدر روی توحید تاکید میکنی؟ میون این همه موضوع های مختلف تو جامعه....

اگر نوشتیم باید سعی کرد بهشت و جهنّم را در همین دنیا دید، نه اینکه خیال یا آرزو باشد...نه!

اون کسی که قدرت حرف زدن و اختیار به ما داد، فرمود:

"کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ"

اگر علم یقین داشتید، جهنم را می دیدید...آن هم به عین الیقینش!

در جای دیگر فرمود:

" وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى "

جهنم را بارز مى‏ کنند و آن را نشان مى‏ دهند.

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید

دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را

باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن

تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند این صورت انگشت نما را

آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت

که سراپای بسوزند من بی سر و پا را

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را

همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن

خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری

سعدی شیرازی

***

شادی روح این بزرگوار الفاتحه مع الصلوات

وقتی شناخت از خود نداشته باشد، آدمی ارزش برای خودش قائل نمی شود، و ممکن است هزار گناه و اشتباه را مرتکب شود....همینکه قدر خودت را بدانی کافی است برای گناه نکردن! و همینکه ندانی که هستی و چه ارزش وجودی داری، بس است که خودت را...خدایت را...ایمانت را به این دنیا و اسباب بازی هایش بفروشی...این روزها نگاه که میکنی، آدمی خیلی جاها اعتبارش را به تخصصش و مقامش می سنجند....