. اگر مقصود از اینکه « چرا انسان ناخواسته به دنیا می آید؟ » این است که « چرا انسان از عالم ملکوت به عالم مادّه می آید؟ » جواب آن را موکول می کنیم به ادامه ی بحث. امّا اگر مقصود این است که « چرا انسان ناخواسته به وجود می آید؟» جواب این است که: انسان قبل از پیدایش و وجود یافتن کجا بود که خواسته ای هم داشته باشد؟!! او زمانی دارای خواسته شد که وجود یافت.
2. امّا اینکه « چرا باید ناخواسته بمیرد؟ »
اوّل باید دیدن مردن یعنی چه؟ مردن یعنی از مرتبه ای از وجود به مرتبه ی دیگر آن منتقل شدن. و این یعنی حرکت و صیرورت. بر این اساس ، انسان و دیگر موجودات عالم مادّه دائماً در حال مردن هستند. به قول جناب مولوی:
« از جمادی مردم و نامی شدم. ـــــــــ وز نما مردم ز حیوان سر زدم.
مردم از حیوانی و آدم شدم . ــــ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم.
بار دیگر من بمیرم از بشر. ــــــــــــــــــــ تا بر آرم چون ملائک بال و پر.
از ملک هم بایدم پرّان شوم. ــــــــــــــــ آنچه اندر وهم ناید آن شوم.
از ملک هم بایدم جستن ز جو ـــــــــــــــــــ کلّ شیٍ هالک الّا وجهه.»
آری این ذات موجود مادّی است که دائماً در حال مردن است. چون طبق اصل حرکت جوهری که در حکمت متعالیه اثبات شده ذات و جوهر موجود مادّی عین حرکت و سیلان است. جوهر موجود مادّی شیء در حال سیلان و حرکت نیست بلکه خودش عین سیلان است . لذا موجود مادّی بدون حرکت جوهری معنی ندارد. موجود مادّی بدون حرکت و سیلان تعبیری است مثل مثلث چهارضلعی. لذا انسان و دیگر موجودات عالم مادّه نمی میرند بلکه خود عین مردن هستند. لذا خداوند متعال فرمود: « إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ . ــــــــ تو میرا هستى و آنان هم میرا هستند.» (الزمر:30 ، با ترجمه بیان السعاده ) که در اکثر ترجمه ها آن را به غلط معنی کرده اند: « تو خواهی مرد و آنان نیز خواهند مرد. »
و البته این مردن ناخواسته نیست بلکه همه با کمال میل در حال مردن هستند. چون حرکت و میرایی یعنی خروج از حالت بالقوّه برای رسیدن به حالت بالفعل به صورت پیوسته. و لازمه ی این امر این است که شیء مادّی دائماً از نقص به سوی کمال در سیر باشد. و هر کمالی نسبت به حالت نقص خیر است. و اختیار به معنی دقیق و فلسفی آن یعنی طلب و انتخاب خیر. پس حرکت و میرایی یعنی طلب خیر.
3. امّا جواب این سوال که: « آیا انسان نمی تواند اعتراض کند که چرا من به وجود آمدم؟»
به ظاهر چرا نمی تواند ، کما اینکه حضرت عالی اعتراض کرده اید. و البته چه فایده ای دارد که کسی اعتراض کند؟! ولی هیچ موجودی حقیقتاً چنین اعتراضی ندارد. چون اوّلاً اگر اعتراض نمود اعتراض او هم مخلوق خداست. ثانیاً هیچ موجودی عدم را بر وجود ترجیح نمی دهد. شاهد این مطلب آنکه حضرت عالی با ارسال این سوال وجود را بر عدم ترجیح داده اید. جهل عدم علم است و علم امر وجودی است. پس جناب عالی با ارسال این سوال طلب اشتداد وجود کرده اید. اگر کسی بگوید من می خواهم عدم شوم ، باز وجود را ترجیح داده است. چون همین که می گوید : من می خواهم ، یعنی طلب وجود. چرا که خواستن و اراده کردن هم امر وجودی است. اگر او حقیقتاً طلب عدم دارد پس چرا می خواهد؟!!!!
4. امّا اینکه « چرا باید به مراتب الهی برسد؟»
جواب این سوال در ضمن مباحث آینده معلوم خواهد شد. ان شاء الله.
5. امّا اینکه « چرا انسان ناخواسته از عالم ملکوت به عالم مادّه می آید؟ »
1لف) در سوال چنین فرض شده که انسان قبل از خلقت دنیایی ، وجودی داشته است ؛ و خداوند متعال بدون پرسش از او ، وی را وارد دنیا نموده است. در حالی که چنین فرضی از اساس دچار مشکل است. این انگاره که منِ انسان « مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک ـــــ چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم. » به معنای عامّه فهم آن مطلبی است غیر برهانی که هیچ دلیل عقلی آن را پشتیبانی نمی کند. و اگر از ظواهر شرعی نیز مدارکی برای آن اقامه شده ، مثل آیه ی میثاق ، همه مبتنی بر تفسیر سطحی این گونه متون دینی است.
از دیدگاه فلسفه ی صدرایی نفس جزئیِ اشخاص انسانی نه قبل از بدن ، بلکه همراه با بدن دنیایی آنها خلق می شود. و اساساً روح (نفس) بدون بدن معنی ندارد. لذا بعد از مرگ نیز روح بدون بدن نبوده دارای بدن برزخی خواهد بود. امّا اینکه در برخی روایات از خلقت روح قبل از بدن سخن گفته شده ، در برخی موارد مراد روح کلّی است که غیر از روح افراد انسانی است ؛ در مواردی نیز ، که مراد روح جزئی افراد است ، منظور تقدّم رتبی است نه تقدّم زمانی. یعنی روح با اینکه از حیث زمانی همراه با بدن خلق می شود ، ولی از آنجا که از بدو خلقت موجودی غیر مادّی است رتبه ی وجودی (شدّت وجودی ) آن بالاتر از رتبه ی وجودی بدن است. لذا گفته می شود روح در خلقت ، تقدّم وجودی بر بدن دارد. در علوم عقلی هشت قسم تقدّم و تأخّر وجود دارد که تقدّم و تأخّر زمانی یکی از آنهاست. لذا هر جا سخن از تقدّم چیزی بر چیزی بود همواره نمی توان آن را به معنی تقدّم زمانی گرفت.
با این بیان اجمالی روشن می شود که انسان قبل از خلقت دنیایی ، وجود منهاز و فردی نداشته است که خداوند متعال بخواهد از او پرسشی بکند. وجود یافتن انسان همان است و در دنیا بودن او همان. لذا « وارد دنیا شدن انسان» نه از نظر براهین فلسفی توجیه پذیر است نه از متون دینی چنین چیزی به صراحت استفاده می شود. بلی هم در فلسفه و هم در متون دینی بیان شده که همه ی موجودات و از جمله انسان ، قبل از این عالم در عالم بالاتری (عالم ملکوت و عالم جبروت) حضور داشته اند ؛ امّا مقصود از این تعابیر این نیست که آن موجودات به وجود فردی خود در عوالم ملکوت و جبروت حضور داشته اند. بلکه منظور این است که حقیقت و کمال وجودی آنها در ضمنِ وجود علّت ملکوتی یا جبروتی شان وجود داشته است. این تعبیر مثل این است که گفته شود: صور خیالی انسان قبل از پدیدار شدنشان در قوّه ی خیال آدمی حضور داشتند. چون اگر کمال این صور در قوّه ی خیال نبود نمی توانست آنها را پدیدار سازد. رابطه ی مخلوقات نسبت به اراده ی خداوند متعال تقریباً مثل رابطه ی صور خیالی انسان نسبت به اراده ی اوست. یعنی همانگونه که به محض اراده نمودن انسان ، صور خیالی پدیدار می شوند ، و حقیقتی جز ظهور اراده ندارند ، مخلوقات نیز چیزی جز ظهور اراده ی خدا نیستند. « إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون. ــــــــــ امر او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مىگوید: «موجود شو! » آن نیز بىدرنگ موجود مىشود(یس:82)
ب) خدا انسان را موجودی بالقوّه آفریده که به صورت خام و ساخته نشده ، چه بسا از حیوانات نیز پایین تر است. اگر خدا در این حال انسان رها می ساخت باز ظلم در حقّ او بود ؛ امّا خدا وی را به حال خود رها نساخته بلکه راه بالفعل شدن و برتر از ملائک شدن را هم به او نشان داده و از او خواسته است که خودش با دست خودش وجود خود را بسازد. و این بزرگداشتی است در حقّ انسان که شامل حال ملائک هم نشده است. خدا کمال وجودی انسان را به خود او سپرده است تا خودش هر گونه که خود دوست دارد خود را بسازد. و البته خدا بهترین و بدّترین صورت ممکن برای بشر را هم به او نمایانده تا نگوید که من نمی دانستم چگونه باید خود را بسازم.
پس خدا نه تنها انسان را به اجبار وارد دنیا نکرده بلکه حتّی کمالات وجودی او را هم بدون خواست خودش خلق نمی کند. خدا انسان را فقط ایجاد نمود ؛ و چون می خواست همه ی وجود انسان به دست خودش ساخته شود ، او را در پایین ترین مرتبه ی ممکن برای وجود انسانی آفرید که عبارت است از وجود ذرّی انسان . « و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذریّه ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند:«چرا، گواهى دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این غافل بودیم ؛ یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بودهاند و ما فرزندانى پس از ایشان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطلاندیشان انجام دادهاند هلاک مىکنى؟ » (اعراف: 172 ، 173)
انسان در این مرحله از وجودِ خود ، حتّی از نطفه نیز کمتر است. چون نطفه از آمیزش تخمک مادر و اسپرم پدر پدید می آید و مراحل علقه شدن و مضغه شدن و جنین شدن را در پیش می گیرد ؛ در حالی که انسان در این مرحله تنها ذرّه ای است در صلب حضرت آدم(ع) که نسل به نسل منتقل می شود تا به صلب پدر خویش برسد و در موعد مقرّرِ ، به رحم مادر منتقل شده سیر انسان بالفعل شدن را پیش بگیرد. خداوند متعال می فرماید: « مگر نه این است که مدت زمانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟ همانا ما انسان را از نطفهاى آمیخته آفریدیم ، که او را خواهیم آزمود ، پس وى را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را به او نشان دادیم، یا شاکر باشد یا کفران کننده . » ( الانسان (الدهر) : 1 ـ 3) طبق این دو آیه ی شریفه ، انسان قبل از نطفگی مرحله ای داشته که در آن مرحله شیء قابل ذکری نبوده است ؛ امّا با این احوال در آن مرحله نیز مختار بوده است لذا خدا انسان را در آن مرحله بر خودش گواه می گیرد و از او پیمان می ستاند که جز او را به خدایی نگیرد. و انسان با اختیار خود این پیمان را می پذیرد. و هیچ انسانی بدون پذیرفتن این پیمان از مرحله ی ذرّی گذر نمی کند و به مرحله ی نطفگی و جنینی نمی رسد و از مادر زاده نمی شود. و اثر این پذیرش طبق روایات معصومین (ع) همان فطرت خداشناسی است . همچنین از آیات سوره انسان (دهر) استفاده می شود که حتّی نطفه نیز مورد امتحان الهی قرار می گیرد. بنا بر این ، انسان از پایین ترین رتبه ی وجودی خود مختار بوده راه خود را به هدایت الهی خود انتخاب می کند.
آیا امتیاز از این بالاتر که خداوند متعال تمام وجود انسان را از بدو خلقتش تا آخرین لحظه ی عمر به دست خود او سپرده و به خواست خود او کمالات وجودی را به او اعطا می کند. بنا بر این ، اگر کسی از مرحله ی ذرّی به حدّ نطفگی رسیده به این علّت بوده که در ذات خود تقاضای این رتبه را داشته لذا حکیم فیّاض نیز فیض را از او دریغ نکرده است ؛ و اگر کسی از مرحله ی نطفگی گذشته از مادر زاده شده به این علّت است که در ذات خود تقاضای تولّد داشته است ؛ یعنی تولّد را خیر خود یافته و به طلب ذاتی آن را طلب کرده است ؛ لذا حکیم فیّاض به او اعطاء فیض نموده است. و تا در عالم مادّه است اگر تقاضای کمالی وجود در انسان نباشد خدا آن کمال را به او نمی دهد. چه در حیطه ی فعل ارادی به اختیار فعلی و چه در حوزه غیر ارادی به اختیار ذاتی. چه اراده مستلزم اختیار است ولی اختیار مستلزم اراده نیست. اراده بی اختیار معنی ندارد ولی اختیار بی اراده ممکن است. ــــ سخن در این وادی فراوان ولی محتاج مقدّمات فلسفی بسیاری است که ذکر آنها فراتر از حدّ چنین نامه ای است. لذا به همین مقدار بسنده می شود.
یادمان هم باشد، اعتراض را باید به کسی کرد، که مطمئن باشیم نقصی در تدبّر کردنش وجود دارد، و تصمیمی که میگیرد ممکن است شایسته و درخور نباشد! نه به کسی که خودمان "قدرت تدبّر کردن" را از او گرفته ایم! پس اگر بتوان به خدا اعتراضی کرد، یعنی او دیگر خدا نیست!