بنده مهربان خدایی را میشناسم که دلش گرفت وقتی دید من عاصی پریشان شدم...
وقتی دید... گاهی حس غریب......
بگذریم...
خطاب با شماست بنده مهربان خدا:
راستش شما تقصیری ندارید...
امروز عصر جمعه بود...رفته بودم تو خیابون...
طبق عادت همیشگی تنها...راستش عادت که نمیتوان گفت بهترست بگویم اجبار...آخر نمیدانی...به خاطر اینگونه اندیشیدن است که سالها میجنگم و در عنفوان جوانیم تنها شده ام...چه کسانی خالصانه در این دانشگاه تهران به مهدی (عج) می اندیشند؟ چه کسانی در این تهران دوست دارند عشقشان خدا باشد؟ اصلا ولش کن...چه کسی واقعاً عامل است...؟
من هم خودم عامل نیستم آنگونه که باید...منی که منبر راه انداختم مثلاً...دفتر وعظ....
امروز انگار سفر کردم به دلها به درونها....چه ترسی بود....
چه ترسی...
تهران شلوغتر از همیشه...
بنده مهربان خدا... میدانی؟ نوشته هایم با پست قبلی ام مربوط بود...
یک آقا مجتبی یی بود در تهران...تنها نبودم...یک آقا عزیزی بود تنها نبودم..
یکی دو ماهی هست...خیلی تنها شدم خیلی...
من اینهارا یکبــــــــــــــار هم به چشم ندیده بودم...اما انگار دلشان آنقــــدر بزرگ بوده که روی من جوجه خدادوست هم اثر داشته...
میدانی؟ خیلی سخت است خیلی....
در کل این تهران دلت به یکی دو نفر آدم خوشکل عزیز خوش باشد...آدم وقتی نگاهشان می کند حال میکند...
اینهارا خدا بگیرد ازین مردم...
به جان خودم ...داغ این عزیزان یک عذاب است...اگر زلزله 10 ریشتری هم بود چنین سنگین شاید نبود...
دیگر نمیدانی چند روزیست چه حالی شدم...!
درست در همین روزها ...نمیدانم چه حکایتیست...
درست در همین روزها ازین ور و آنور متلک میشنوم...رئیسم سرم داد می کشد...مردم هی ازم کار میخواهند...
ترجمه می خواهند ( چون شغلم اینه)
گاهی انگار حوصله خودم را هم ندارم...
شما مقصر نیستید بنده مهربان خدا...
جریان همین است که گفتم...البته اگر کامل متوجه اتفاق افتاده شده باشید....
سلام...
خدایا دلم به اندازه یک دریا گرفته است...
به اندازه تصویری که سه پست قبل گذاشتم...
بگو حالا از چه؟
ازینکه شهوات دنیایمان را گرفته است...
اخلاص در میان سخن های زیبا و دلهای سیاهمان گم شده...
گاهی می شود چشم هارا بست و به دنیا ادم ها سفر کرد...
جوانهایمان که هیــــــ ــ ــ ــ ــچ نگویم بهتر است....
در خیابانها عده ای بی پروا هستند...
در مغازه ها خدا سرشان نمی شود...
پشت میزها فقط حواسشان به خود و دفتر دستکشان است...
در مترو و اتوبوس بوی شهوت و بی ایمانی خفه ات می کند...
در وبلاگها...
اسم همه شده منتظر...دوستدار مولا...
عاشق علی و حسین و مهدی (عج)
آقا جان ببخش با اسم شما هم بازی کرد...
امروز از آن روزهایی سفرم بود...
در قسمتی به دنیای مجازی جوانان سفری کردم....
خدایا کجاست اخلاص؟
در دلهایمان چه کسی خانه کرده...؟
مطلب برای تو مگذاریم و منتظر نظرات دیگران هستیم...
دیگر تمام نظراتم را پاک میکنم...
نظر نمیخواهم...
دلم میخواهد سرم را در چاهی کنم و خون گریه کنم برایت
یا صاحب الزّمان...
یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا...
آقا جـــ ـــ ــ ـ ـان...
میدانم یکی از مصداقهای قرآن در این آیه وجود نازنین شماست...
:((
***
اگر انتقادی بود از طریق ایمیل
Elahinegahi.chmail.ir
مرا در جریان بگذارید...
فقط اسمش عزیز الله نبود...
واقعاً عزیز الله بود...
بگذار راستش را بگویم...
عزیزالنّاس هم بود...
به من گفتند برو جواب سوالهایت را از او بپرس...
خدایا کاش میدانستم که از سفر به کوی تو دیگر باز نمیگردد...
***
***
برای شادی روحش یک فاتحه و صلوات عنایت بفرمایید...
بسم الله العزیز الرحیم
بحث شیطان رو کم کم جمعش کنیم با گفتن چنتا نکته....
امید است با دانستن نکاتی که تاحالا ازش گفته شده و میشه
اونو شناخته بشناسیم و در دامش نیفتیم...
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند..؟
***
امروز شیطان یک "خوب" را فریب داد!
یک "خوب" که تلاش می کند "خوب" بماند...
مانند آهوییست که تلاش میکند در مسیری به دام پلنگ نیفتد
تا به پناهگاهی برسد که انجا از خطر ایمن است.
آهوی سر به زیر شکار میشود!
یادم باشد...
وقتی هنوز از صحت ساخته های ذهنم مطمئن نیستم...
نه قضاوت کنم...
نه درباره آن ســوء ظن داشته باشم...
و نه تا می شود آن را به زبان بیاورم.
میدانم گناهست!
دامیست که شیطان برای آدمهای خاص به کار میگیرد!
یادم هست اگر علی (ع) یک زمانی خطاب به کسی که
برایش شربت عسل آورده بود گفت :
ثکلتک امّک (مادرت به عزایت بنشیند)
از دل و نیت او نیــز کاملا آگاه بود!
خدایا ما را ببخش اگر گاهی نادانسته قضاوت میکنیم
و سخنی میگوییم که حقیقتاً از درستی آن آگاه نیستیم!
خوب میدانم آن به خاطر داوری ناروایم در آخرت جوابگو نیستم!