1000
999
998
.
.
ستایش خداوندى را که آفریدگانش بر وجود او راهنماینده اند و چون جامه حدوث بر تن دارند ، که پدید مى آیند و از میان مى روند ، بر ازلى بودنش دلالت دارند . و شباهتشان به یکدیگر نشان بى همتایى اوست . حواس ما ، حقیقت ذات او نتواند شناخت و ، هیچ پردهاى مستورش نتواند داشت ، زیرا فرق است میان آنکه صانع است و آنچه مصنوع است و میان آنچه محدود کننده است و آنچه محدود شونده و میان آنچه پرورنده است و آنچه پرورش مى یابد . خداوند ، یکى است ، ولى نه به تعبیر عددى ، آفریننده است ولى نه با حرکت یا تحمل رنج . شنواست ، بى آنکه ابزار شنواییش باشد . بیناست ، نه بدان گونه که دیده از هم بگشاید . حاضر است نه اینکه با چیزى مماس باشد و جدا از هر چیزى است نه اینکه میانشان مسافتى باشد .
آشکار است نه به دیدن و نهان است نه سبب لطافت . از چیزها جداست زیرا هر چیزى مقهور او و به قدرت اوست . هر چیزى غیر اوست ، که همه در برابر او خاضعاند و به سوى او باز مىگردند . هر کس وصفش کند محدودش کرده و آنکه محدودش کند او را بر شمرده است و هر که بر شماردش ازلیّتش را باطل کرده است.هر که بگوید که خدا چگونه است ، خواسته که وصفش کند و هر که بگوید خدا در کجاست براى او مکانى قائل شده . عالم بود ، آنگاه که معلومى نبود ، آفریننده بود ،آنگاه که آفریدهاى نبود . توانا بود ، آنگاه که چیزى نبود که تواناییش را با او سنجد .
خدا دیده نمی شود...بلکه در حد ما درک می شود!
ذعلب یمانى از او پرسید « یا امیر المؤمنین آیا پروردگارت را دیدهاى ؟ » على ( ع ) فرمود :
« آیا چیزى را که نبینم ، مى پرستم ؟ » پرسید که چگونه او را مىبینى ؟ على ( ع ) فرمود :
چشمها او را به عیان نتوانند دید ، ولى ، دلها به ایمان حقیقى درکش کنند . به هر چیز نزدیک است نه آنسان ، که به آن چسبیده باشد . از هر چیز دور است ،نه آنسان ، که از آن جدا باشد . گویاست نه به نیروى تفکر و اندیشه . اراده کننده است ، بدون قصد و عزیمت . آفریننده است نه به وسیله اعضا . لطیف است و ناپیدا نیست ، بزرگ است و ستمکار نیست . بیناست ، نه به حواس . مهربان است ولى نتوان گفت نازک دل است . در برابر عظمتش چهره ها خوار و فروتن اند و از مهابتش دلها مضطرب و نگران .
یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو
یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو
یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو
یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو
یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو
یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو
یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو
همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد
تو را به کوثرو تطهیرو نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد
کنون نهاده علی سر،به روی شانهء در
و روی گونهء او خاطرات می لرزد