الــــهــی نگـــاهــی

الــــهــی  نگـــاهــی

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
بشوی اوراق اگر همدرس مایـے
که علم عشق در دفتر نباشد
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نیـے جان من،خطا این جاست

قرآن

معرفی کتاب

کانال تلگرام الهی نگاهی

بایگانی

۶۷ مطلب با موضوع «توحید» ثبت شده است

همیشه یادت باشه...

گناه بده اما اینکه آدم احساس گناه (شرم و خجالت) کنه خوبه!


شما تا وقتی کنار دریا باشی شاید آنچنان ترسی ازش نداشته باشی...

اما اگر یکی دستتو بگیره از سطح دریا بیاره بالا...

عظمت دریا رو بیشتر حس میکنی...

ترست ازش بیشتر میشه!

...

هر چه هم اطاعت خدارو بکنیم باز هم کم است!

با این اعمال ناخالص یا نیمه خالصمون!

یادت باشد!

اگر فکر کردی خودت آدم بزرگ و ارزشمندی هستی به معنای این است

که هنوز اون پایینی ..بالا نیامدی...اوج نگرفته ای تا که ببینی عظمت یعنی چه!

!

عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم!

این به گفته علی (ع) از صفات متقین است!

این جمله حقیقتی ست که تا قسمت اولش (عظم الخالق فی نفسک) اتفاق نیافتد

به قسمت دوم ایمان نمی آوری!


!

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست؟

که خدمتی بسزا ، بر نیامد از دستم

میگم سکـــــوت که بکند آدم...صداهایی میشنود...

خوب که دقت میکنی میبینی این صداها صدای حرف زدن است!

بیشتر سکوت میکنی میبینی این حرفها جواب سوال های تواند!

و کسی که جواب سوالهایش را گرفته راه را پیدا کرد و فقد هدی!

هدایت شد!

پس گوش بده! و سکوت کن!

هیـــــــس!

.

.

.



خداوندا نمی دانم 
در این دنیای وانفسا 
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده. 
پناهم ده .
امیدم ده خداوندا . 
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم. 
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم 
و نتوانم به کــس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم 
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جویند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟ 
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بسوزان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن را هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست


"قل هو الله احد"

حالا که خداوند "احد" است،

پس اگر کسی حرف از "من" زد در اصل غلط است!

در جایی که همه جا نور است تاریکی بی معناست

جایی که غیر از او کسی و چیزی نیست..."من" بی معناست!

همه اش اوست...

یا به قول کسی...ماها مثل یه قطره از اقیانوس بیکرانی هستیم

که برای لحظاتی از سطح آب کشش پیدا میکند (جدا نمیشود).

حالا ببینید این قطرات در همین چند ثانیه چه غوغایی می کنند!

بعضیا میگن "خدا" میدونی یعنی چی؟

میگیم چی؟

یعنی خود+ آ= یعنی خودش اومده...

ازین حرفا!

در جواب باید گفت "نخیر"

خدا نیموده! بـــوده همیشه!

هو الاول و الآخر اصلاً یعنی چی؟

یعنی هـــــــر اولی رو تو حساب بکنی اون قبلش بوده و

هــــــــر آخری رو در نظر بگیری بعدش هست و نهایت نداره!

اصلا قانونه تو فلسفه که چیزی که اول نداره اصلا نمیتونه آخر داشته باشه!

چیزی که حادث است (به وجود اومده) حتما فانیه!

التماس دعا

مطلب کمی عمق دارد...باید تمرکز کرد...توقع ندارم کامل بفهمید، هرچند فهمش غیر ممکن هم نیست!


آشـنا

بسم الله الرّحمن الرّحیم...

در ماه رحمت...ماه خدا...ماه مبارک رمضان هستیم...

بیدار باش، دیگر وقت خواب نیست! راه تورا میخواند...

. اگر مقصود از اینکه « چرا انسان ناخواسته به دنیا می آید؟ » این است که « چرا انسان از عالم ملکوت به عالم مادّه می آید؟ » جواب آن را موکول می کنیم به ادامه ی بحث. امّا اگر مقصود این است که « چرا انسان ناخواسته به وجود می آید؟» جواب این است که: انسان قبل از پیدایش و وجود یافتن کجا بود که خواسته ای هم داشته باشد؟!! او زمانی دارای خواسته شد که وجود یافت. 
2. امّا اینکه « چرا باید ناخواسته بمیرد؟ » 
اوّل باید دیدن مردن یعنی چه؟ مردن یعنی از مرتبه ای از وجود به مرتبه ی دیگر آن منتقل شدن. و این یعنی حرکت و صیرورت. بر این اساس ، انسان و دیگر موجودات عالم مادّه دائماً در حال مردن هستند. به قول جناب مولوی:
« از جمادی مردم و نامی شدم. ـــــــــ وز نما مردم ز حیوان سر زدم.
مردم از حیوانی و آدم شدم . ــــ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم.
بار دیگر من بمیرم از بشر. ــــــــــــــــــــ تا بر آرم چون ملائک بال و پر.
از ملک هم بایدم پرّان شوم. ــــــــــــــــ آنچه اندر وهم ناید آن شوم.
از ملک هم بایدم جستن ز جو ـــــــــــــــــــ کلّ شیٍ هالک الّا وجهه.»
آری این ذات موجود مادّی است که دائماً در حال مردن است. چون طبق اصل حرکت جوهری که در حکمت متعالیه اثبات شده ذات و جوهر موجود مادّی عین حرکت و سیلان است. جوهر موجود مادّی شیء در حال سیلان و حرکت نیست بلکه خودش عین سیلان است . لذا موجود مادّی بدون حرکت جوهری معنی ندارد. موجود مادّی بدون حرکت و سیلان تعبیری است مثل مثلث چهارضلعی. لذا انسان و دیگر موجودات عالم مادّه نمی میرند بلکه خود عین مردن هستند. لذا خداوند متعال فرمود: « إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ . ــــــــ تو میرا هستى و آنان هم میرا هستند.» (الزمر:30 ، با ترجمه بیان السعاده ) که در اکثر ترجمه ها آن را به غلط معنی کرده اند: « تو خواهی مرد و آنان نیز خواهند مرد. »
و البته این مردن ناخواسته نیست بلکه همه با کمال میل در حال مردن هستند. چون حرکت و میرایی یعنی خروج از حالت بالقوّه برای رسیدن به حالت بالفعل به صورت پیوسته. و لازمه ی این امر این است که شیء مادّی دائماً از نقص به سوی کمال در سیر باشد. و هر کمالی نسبت به حالت نقص خیر است. و اختیار به معنی دقیق و فلسفی آن یعنی طلب و انتخاب خیر. پس حرکت و میرایی یعنی طلب خیر. 
3. امّا جواب این سوال که: « آیا انسان نمی تواند اعتراض کند که چرا من به وجود آمدم؟» 
به ظاهر چرا نمی تواند ، کما اینکه حضرت عالی اعتراض کرده اید. و البته چه فایده ای دارد که کسی اعتراض کند؟! ولی هیچ موجودی حقیقتاً چنین اعتراضی ندارد. چون اوّلاً اگر اعتراض نمود اعتراض او هم مخلوق خداست. ثانیاً هیچ موجودی عدم را بر وجود ترجیح نمی دهد. شاهد این مطلب آنکه حضرت عالی با ارسال این سوال وجود را بر عدم ترجیح داده اید. جهل عدم علم است و علم امر وجودی است. پس جناب عالی با ارسال این سوال طلب اشتداد وجود کرده اید. اگر کسی بگوید من می خواهم عدم شوم ، باز وجود را ترجیح داده است. چون همین که می گوید : من می خواهم ، یعنی طلب وجود. چرا که خواستن و اراده کردن هم امر وجودی است. اگر او حقیقتاً طلب عدم دارد پس چرا می خواهد؟!!!!
4. امّا اینکه « چرا باید به مراتب الهی برسد؟» 
جواب این سوال در ضمن مباحث آینده معلوم خواهد شد. ان شاء الله.
5. امّا اینکه « چرا انسان ناخواسته از عالم ملکوت به عالم مادّه می آید؟ »
1لف) در سوال چنین فرض شده که انسان قبل از خلقت دنیایی ، وجودی داشته است ؛ و خداوند متعال بدون پرسش از او ، وی را وارد دنیا نموده است. در حالی که چنین فرضی از اساس دچار مشکل است. این انگاره که منِ انسان « مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک ـــــ چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم. » به معنای عامّه فهم آن مطلبی است غیر برهانی که هیچ دلیل عقلی آن را پشتیبانی نمی کند. و اگر از ظواهر شرعی نیز مدارکی برای آن اقامه شده ، مثل آیه ی میثاق ، همه مبتنی بر تفسیر سطحی این گونه متون دینی است.
از دیدگاه فلسفه ی صدرایی نفس جزئیِ اشخاص انسانی نه قبل از بدن ، بلکه همراه با بدن دنیایی آنها خلق می شود. و اساساً روح (نفس) بدون بدن معنی ندارد. لذا بعد از مرگ نیز روح بدون بدن نبوده دارای بدن برزخی خواهد بود. امّا اینکه در برخی روایات از خلقت روح قبل از بدن سخن گفته شده ، در برخی موارد مراد روح کلّی است که غیر از روح افراد انسانی است ؛ در مواردی نیز ، که مراد روح جزئی افراد است ، منظور تقدّم رتبی است نه تقدّم زمانی. یعنی روح با اینکه از حیث زمانی همراه با بدن خلق می شود ، ولی از آنجا که از بدو خلقت موجودی غیر مادّی است رتبه ی وجودی (شدّت وجودی ) آن بالاتر از رتبه ی وجودی بدن است. لذا گفته می شود روح در خلقت ، تقدّم وجودی بر بدن دارد. در علوم عقلی هشت قسم تقدّم و تأخّر وجود دارد که تقدّم و تأخّر زمانی یکی از آنهاست. لذا هر جا سخن از تقدّم چیزی بر چیزی بود همواره نمی توان آن را به معنی تقدّم زمانی گرفت.
با این بیان اجمالی روشن می شود که انسان قبل از خلقت دنیایی ، وجود منهاز و فردی نداشته است که خداوند متعال بخواهد از او پرسشی بکند. وجود یافتن انسان همان است و در دنیا بودن او همان. لذا « وارد دنیا شدن انسان» نه از نظر براهین فلسفی توجیه پذیر است نه از متون دینی چنین چیزی به صراحت استفاده می شود. بلی هم در فلسفه و هم در متون دینی بیان شده که همه ی موجودات و از جمله انسان ، قبل از این عالم در عالم بالاتری (عالم ملکوت و عالم جبروت) حضور داشته اند ؛ امّا مقصود از این تعابیر این نیست که آن موجودات به وجود فردی خود در عوالم ملکوت و جبروت حضور داشته اند. بلکه منظور این است که حقیقت و کمال وجودی آنها در ضمنِ وجود علّت ملکوتی یا جبروتی شان وجود داشته است. این تعبیر مثل این است که گفته شود: صور خیالی انسان قبل از پدیدار شدنشان در قوّه ی خیال آدمی حضور داشتند. چون اگر کمال این صور در قوّه ی خیال نبود نمی توانست آنها را پدیدار سازد. رابطه ی مخلوقات نسبت به اراده ی خداوند متعال تقریباً مثل رابطه ی صور خیالی انسان نسبت به اراده ی اوست. یعنی همانگونه که به محض اراده نمودن انسان ، صور خیالی پدیدار می شوند ، و حقیقتی جز ظهور اراده ندارند ، مخلوقات نیز چیزی جز ظهور اراده ی خدا نیستند. « إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏. ــــــــــ امر او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى‏گوید: «موجود شو! » آن نیز بى‏درنگ موجود مى‏شود(یس:82)
ب) خدا انسان را موجودی بالقوّه آفریده که به صورت خام و ساخته نشده ، چه بسا از حیوانات نیز پایین تر است. اگر خدا در این حال انسان رها می ساخت باز ظلم در حقّ او بود ؛ امّا خدا وی را به حال خود رها نساخته بلکه راه بالفعل شدن و برتر از ملائک شدن را هم به او نشان داده و از او خواسته است که خودش با دست خودش وجود خود را بسازد. و این بزرگداشتی است در حقّ انسان که شامل حال ملائک هم نشده است. خدا کمال وجودی انسان را به خود او سپرده است تا خودش هر گونه که خود دوست دارد خود را بسازد. و البته خدا بهترین و بدّترین صورت ممکن برای بشر را هم به او نمایانده تا نگوید که من نمی دانستم چگونه باید خود را بسازم. 
پس خدا نه تنها انسان را به اجبار وارد دنیا نکرده بلکه حتّی کمالات وجودی او را هم بدون خواست خودش خلق نمی کند. خدا انسان را فقط ایجاد نمود ؛ و چون می خواست همه ی وجود انسان به دست خودش ساخته شود ، او را در پایین ترین مرتبه ی ممکن برای وجود انسانی آفرید که عبارت است از وجود ذرّی انسان . « و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذریّه ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند:«چرا، گواهى دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این غافل بودیم ؛ یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بوده‏اند و ما فرزندانى پس از ایشان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطل‏اندیشان انجام داده‏اند هلاک مى‏کنى؟ » (اعراف: 172 ، 173)
انسان در این مرحله از وجودِ خود ، حتّی از نطفه نیز کمتر است. چون نطفه از آمیزش تخمک مادر و اسپرم پدر پدید می آید و مراحل علقه شدن و مضغه شدن و جنین شدن را در پیش می گیرد ؛ در حالی که انسان در این مرحله تنها ذرّه ای است در صلب حضرت آدم(ع) که نسل به نسل منتقل می شود تا به صلب پدر خویش برسد و در موعد مقرّرِ ، به رحم مادر منتقل شده سیر انسان بالفعل شدن را پیش بگیرد. خداوند متعال می فرماید: « مگر نه این است که مدت زمانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟ همانا ما انسان را از نطفه‏اى آمیخته آفریدیم ، که او را خواهیم آزمود ، پس وى را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را به او نشان دادیم، یا شاکر باشد یا کفران کننده . » ( الانسان (الدهر) : 1 ـ 3) طبق این دو آیه ی شریفه ، انسان قبل از نطفگی مرحله ای داشته که در آن مرحله شیء قابل ذکری نبوده است ؛ امّا با این احوال در آن مرحله نیز مختار بوده است لذا خدا انسان را در آن مرحله بر خودش گواه می گیرد و از او پیمان می ستاند که جز او را به خدایی نگیرد. و انسان با اختیار خود این پیمان را می پذیرد. و هیچ انسانی بدون پذیرفتن این پیمان از مرحله ی ذرّی گذر نمی کند و به مرحله ی نطفگی و جنینی نمی رسد و از مادر زاده نمی شود. و اثر این پذیرش طبق روایات معصومین (ع) همان فطرت خداشناسی است . همچنین از آیات سوره انسان (دهر) استفاده می شود که حتّی نطفه نیز مورد امتحان الهی قرار می گیرد. بنا بر این ، انسان از پایین ترین رتبه ی وجودی خود مختار بوده راه خود را به هدایت الهی خود انتخاب می کند.
آیا امتیاز از این بالاتر که خداوند متعال تمام وجود انسان را از بدو خلقتش تا آخرین لحظه ی عمر به دست خود او سپرده و به خواست خود او کمالات وجودی را به او اعطا می کند. بنا بر این ، اگر کسی از مرحله ی ذرّی به حدّ نطفگی رسیده به این علّت بوده که در ذات خود تقاضای این رتبه را داشته لذا حکیم فیّاض نیز فیض را از او دریغ نکرده است ؛ و اگر کسی از مرحله ی نطفگی گذشته از مادر زاده شده به این علّت است که در ذات خود تقاضای تولّد داشته است ؛ یعنی تولّد را خیر خود یافته و به طلب ذاتی آن را طلب کرده است ؛ لذا حکیم فیّاض به او اعطاء فیض نموده است. و تا در عالم مادّه است اگر تقاضای کمالی وجود در انسان نباشد خدا آن کمال را به او نمی دهد. چه در حیطه ی فعل ارادی به اختیار فعلی و چه در حوزه غیر ارادی به اختیار ذاتی. چه اراده مستلزم اختیار است ولی اختیار مستلزم اراده نیست. اراده بی اختیار معنی ندارد ولی اختیار بی اراده ممکن است. ــــ سخن در این وادی فراوان ولی محتاج مقدّمات فلسفی بسیاری است که ذکر آنها فراتر از حدّ چنین نامه ای است. لذا به همین مقدار بسنده می شود.

یادمان هم باشد، اعتراض را باید به کسی کرد، که مطمئن باشیم نقصی در تدبّر کردنش وجود دارد، و تصمیمی که میگیرد ممکن است شایسته و درخور نباشد! نه به کسی که خودمان "قدرت تدبّر کردن" را از او گرفته ایم! پس اگر بتوان به خدا اعتراضی کرد، یعنی او دیگر خدا نیست! 

اگر خدا انسان را به این گونه می آفرید ، اشرف مخلوقات نمی شد! خدا قبلا چنین موجودی را آفریده است و آن فرشته ها هستند . انسان از آن جهت اشرف مخلوقات است که کمالات تمام موجودات را داراست . گستره اختیارش وسیع ترین است! مثل سنگ جسم است ، مثل گیاه رشد و نمو دارد ، مثل حیوان حرکت ارادی و احساس و غریزه دارد ، و مثل فرشته عقل و علم و تسبیح وتقدیس دارد و بالاتر از آن نیز مقامی دارد که مختص انسان است و آن مظهریت برای جمیع اسماء الله است. فرشتگان ، تنها فرشته اند ولی انسان همه چیز است ؛ واین خصوصیت را از آن جهت دارد که در بالاترین مرتبه ی وجود خلق شده و به پایین ترین مرتبه تنزل کرده است و با اختیار باید به آن مرتبه بالای خود بازگردد ؛ وبازگشت او به آن مرتبه حتمی است لکن اگر با اختیار بازنگشت و با وجودی ناقص راهی عالم بالا شد دربرزخ و آخرت ، در جهنم وجودش که همان نقصهای اوست خواهد سوخت چون طلب کمال در او هست ولی خود کمال در او نیست . چنین کسی باید در نقص خود بسوزد تا به وجود خود که در دنیا از آن غافل بود بازگردد و وجود خود را باز یابد و در عمق خویش تجسس کند تا فطرت خدایی را که در دنیا در وجودش دفن کرده است بیابد ؛ چون فطرت هیچگاه نابود نمی شود بلکه در وجود انسان دفن می شود . آنگاه که چنین شخصی فطرت خود را یافت متوجه حقیقت انسان کامل می شود چون انسان کامل ، فطرت بالفعل و حقیقت قرآن و دین است ؛ در این حالت چنین شخصی مورد شفاعت انسان کامل قرار می گیرد و از جهنم خویش رها و به اصل خود که عند الله است باز می گردد.

همانطور که قبلاً عرض شد، علیم بودن، از صفات ذات خداست، حال آنکه خالق بودن از صفات فعل اوست! صفات ذات عین ذات خدا هستند و صفات فعل ممکن الوجود و محدودند. در آفرینش، یعنی عالم "امکان" انسان به گونه ای خلق شد که هم راه خوب را بتواند انتخاب کند هم راه بد را! نه اینکه مثل فرشتگان قهراً راه درست را برگزیند! و این وجه تمایز انسان با تمام موجودات (دارای گستره اختیاری وسیع و انتخابگر بودن) این الزام را به وجود می آورد که بر سر دوراهی ها قرار گیرد و انتخاب کند! عقل حکم میکند که این دوراهی نمی تواند هر دو راهش به یک اندازه آن هم "خوب" باشد، (چون بعلاوه صراط مستقیم "یکی" بیشتر نیست) و اگر انسانها تماماً راه خوب و راه های خوب که منتهی به صراط مستقیم می شدند را انتخاب می کردند، این مخلوق دیگر فرقی با ملک و فرشته نداشت. نکته دیگر اینکه خداوند، برای اینکه انسان از حقش یعنی "انتخابگری" محروم نماند، فرمود: اگر گناه و اشتباهی کردی " انا الغفور الرّحیم"!

انسان بعد از اینکه عقلش شروع به تکامل میکند خداوند میفرماید" فالهمها فجورها و تقواها" یعنی بدی و خوبی را به او الهام میکنیم! تازه با این وجود، طبق نظر علما تا چند سالی بعد از بلوغ هم خدا از گناه های انسان به راحتی در می گذرد، به علاوه مثلاً به پیغمبر (ص) میفرماید: روز قیامت آنقــــدر از گناه امتت می بخشم که راضی شوی! (ذیل آیه "انّ جهنّم لموعدهم اجمعین") فلذا جهنّم برای کسانی است که بعد از اینکه خوبی و بدی را یاد گرفتند، محیط و شرایط برای پیمودن راه حقیقت و درستی فراهم بود، تا چند سال بعد از بلوغ هم باز تمایل به گناه داشتند، باز تا آخر عمر ادامه دادند...

نکته دیگر اینکه اگر راه های زندگی انتخابی بود، و این مسیرها یکی نبودند، پس عقل و عدالت خدا حکم میکند که انتها و مقصد اینها هم یکی نباشد، عدالت حکم می کند، همه قهراً و اجباراً محدود به انتخاب "یک گزینه" نباشند، و در نتیجه "نتیجه عملشان یکی نباشد"! 

پس طبق این استدلال بهشت و جهنم لازمه این گونه خلقت (آفرینش انسان انتخابگر و مختار) است. برای فهم بیشتر میتوانید مثالی که در این مطلب آورده شده را بخوانید.