![](http://andishgar.ir/i/attachments/1/1334089877371732_large.jpg)
افسوس که آنچه بردهام باختنی است
بشنـاختهها تمـام نشناختنـی است
بـرداشتهام هر آنچـه باید بگذاشـت
بگذاشتهام هر آنچه برداشتنی است
وقـــتـــی دو آیــــنـــه را جــــلو یکدیـــگر گــــرفتم...
آن مــــوقع فهمیــــدم چطـــــــور میــــشود بـــــی نهــــایـــت شـــــد!
اگــــر خــــودت صــــــــــــــ...ــاف و زلـــــــال چون آیـــــنه بـــــــاشی... فقط بـــــاید دنبــــال یک آیـــــنه دیـــگر باشی... که تورا به خودت نشان دهد....
اگــــر چنیــــن شــــد:
دیــــگر فـــاصـــله بیــــ معنا می شود و خودبینی ها تمام...و حـــد و مــــرزها کنــــار می روند!
"و من عــــرف نفســــه فقد عــــرف ربــــّه!"
آن مــــوقع دیــــگر فنـــــا می شوی...
پ ن: بکــــوش آینه شوی...صـــاف و زلال ( خدا هم چیزی جز این نخواسته و راه همین است: "عبدی اطعنی اجعلک مثلی")
"ســـوره مبارکه فاطر"
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ5
إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیرِ6
الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ7
أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَصْنَعُونَ8
****
قرار بود چیزی ننویسم اما دلم نیومد...
مینویسم تا انشالله یادگاری باشد از محرم 1434
***
میترسم...
وقتی میفهمم...
عمربن سعد (لعنة الله علیه)حافظ ، قاری و معلم قرآن بوده...
وقتی می فهمم امام حسین (ع) در "احتجاج (اتمام حجت) با عمر بن سعد" در کربلا
به او می گوید: " من از مال و دارایی خود به تو میدهم ، پس دست از این جنایت بکش...
از علم غیب خود به او میگویم
که به ملک ری نخواهی رسید"...
و این ملعون در جواب شش بیت شعر می خواند و آنجا می گوید:
"من قطعاً می دانم با این کار آتش جهنم را برای خودم میخرم، ولی نمی توانم از حجله های
ملک ری بگذرم"(1)...
وقتی میبینم شهوت و حبّ دنیــا و شیطان...چنان بر وجود او چنگ انداخته
که با جسارت در مقابل نوه پیغمبر می ایستد و قصد جان او را می کند.
وقتی میفهمم شمر ملعون...جانباز جنگ صفین و قاری قرآن بوده...
و به علاوه گزینه اول امام جماعت مسجد کوفه در غیاب امام ، برای مردمانش ...
وقتی میفهمم ...
امام رو به شمر میکند "در حالیکه روی سینه ایشون نشسته" و می گوید، :
"روی جایگاه بلندی نشستی..
این جا را جدم پیغمبر بوسیده...
و این "کشتی نجات" خواست که در آن لحظه هدایتش کند ولی
اون خبیث می گوید: با اینکه میدانم همه اینها را ولی بــاز تو را میکشم!...
از اینکه یکی از یاران امام تا لحظات آخر با ایشان بود و تا دید اوضاع سخت شد...
اجازه خواست و جدا شد و از عرش به درک واصل شد...
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت
آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند
این مردمان غریبه نبودند ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند
و.....
می ترسم...
از خودم...
از اینکه به ظاهر دین توجه کنم...
از اینکه این نماز هایی که می خوانم "تنهی عن الفحشی و المنکر" نباشد...
از اینکه به این دنیا و شرایطی که هستم غرّه شوم...
و نهایتاً از اینکه...
حواسم نباشد و هر چیز(کوچک)ی را به خدا و رضایتش ترجیح دهم و این چنین
راه ضلالت پیش گیرم...
خدایـــا...
شنیده ام که حسین (ع) تفسیر همان "ذبح عظیم" ی است که در قرآن گفتی
و اینکه هیـــــچ امانی (از آتش) مانند گریه در مصیبت اباعبدلله نیست...
پس دلم را ساکن کوی حسین کن...
کاری کن که از زیر این سنگ چشمه ای جاری شود...
که روحم و زندگیم را طراوت بخشد و موجب رضایت باشد...
...
و حال آنکه کسی که به رضوان تو رسید...
همین تمام دنیا و آخرت او را کفایت میکند!
ءأاترک ملک الری و الری منیتی او
اصبح ماثوما بقتل حسین
و فی قتله النار التی لیس دونها حجاب
و لکن لی فی الری قرة عین (1)
عصر جمعه بود...
دلم گرفته بود...
رفتم سمت امام زاده صالح...
تو خیابان که میرفتم ...
مردم رو میدیدم...
هر کسی برا خودش میرفت و میومد...
صدایی شنیدم...
در گوشم گفت:
ای بنده دنیا مگر نشینیده ای و نخوانده ای
نصیحت آن عالم غیب دان را که به فرزند خویش فرمود:
دنیـــا دریایـــی ژرف است که اکثر مردم در آن غرق می شوند!
پس موقعی که مردم مشغول امور دنیا هستند
تو مشغول امور آخرت باش!
بعضیا میگن ما تو این دنیا و این کشور آزادی نداریم...
هر کاری بخوایم نمیتونیم انجام بدیم!...
ازین حرفا...
در نگاه اول میبینی راست میگه!
واقعاً هر کاری بخوای نمیشه انجام داد...
خیلی وقتا اذیت میشی از یه موضوع، هیچیم نمیتونی بگی!
تحت فشاری اما چاره نداری جزاینکه تحمل کنی...
اینجاست که آدم طغیان میکند...
میگه برا چی عبادت خدارو کنم؟
همینجور گرفتار هستم...دیگه حوصله نماز روزه خمس و...ندارم!
و...
حالا ببینیم اشکال کار کجاست واقعاً؟ اصلاً اشکال داره؟
حقیقت اینه که ...
تعریف ما از آزادی نمیتونه درست باشه!
دنیـــا بر اساس یک اصولی بنا شده که تعریف مارو از آزادی نقض میکنه!
1- آدمی در گرو اعمال خویش است!
آقا آدم نون زحمت خودشو میخوره!
تا کاری انجام ندی نتیجه ای نمیگیری!
2- عدالت وجود داره!
یعنی اینکه اگه من بدی کردم و شما خوبی کردی نتیجه
کارمون یکسان نیست!
اگه من کم زحمت کشیدم شما زیاد کشیدی یکی نیستیم! من درس نخوندم شما خوندی...
**
از طرف دیگه من میگم همینکه بخوام هـــرکاری دوس دارم
بکنم، خودش
یک نوع فرمان بردن محض و بردگی 1 نفر است که اسمش
"نفس خودم" است...
پس این اسارته نه آزادی!
چرا اینو نمیفهمیم؟
!
حالا بیــاییم و آزادی را تعریف کنیم!
ما میگیم انسان مخلوقه!
و یک خالق داره!
یعنی ما بنده ایم و خدا ارباب!
درست؟
حالا برای اینکه این بنده آزاد باشه باید اربابش
سندآزادیشو امضا کنه! نه؟
من میگم اربــــاب گفته:
"اطعنـــی فی ما امرتک، اجعلک تقول لشیء کن
فیـــکون!"
دیگه توضیحم نمیخواد!
:)
التماس دعا
یاعلی
همیشه یادت باشه...
گناه بده اما اینکه آدم احساس گناه (شرم و خجالت) کنه خوبه!
شما تا وقتی کنار دریا باشی شاید آنچنان ترسی ازش نداشته باشی...
اما اگر یکی دستتو بگیره از سطح دریا بیاره بالا...
عظمت دریا رو بیشتر حس میکنی...
ترست ازش بیشتر میشه!
...
هر چه هم اطاعت خدارو بکنیم باز هم کم است!
با این اعمال ناخالص یا نیمه خالصمون!
یادت باشد!
اگر فکر کردی خودت آدم بزرگ و ارزشمندی هستی به معنای این است
که هنوز اون پایینی ..بالا نیامدی...اوج نگرفته ای تا که ببینی عظمت یعنی چه!
!
عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم!
این به گفته علی (ع) از صفات متقین است!
این جمله حقیقتی ست که تا قسمت اولش (عظم الخالق فی نفسک) اتفاق نیافتد
به قسمت دوم ایمان نمی آوری!
!
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست؟
که خدمتی بسزا ، بر نیامد از دستم
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم ده خداوندا .
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کــس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جویند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بسوزان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن را هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست