الــــهــی نگـــاهــی

الــــهــی  نگـــاهــی

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا؟
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
بشوی اوراق اگر همدرس مایـے
که علم عشق در دفتر نباشد
▁ ▂ ▃ ▅▅ ▃ ▂ ▁
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نیـے جان من،خطا این جاست

قرآن

معرفی کتاب

کانال تلگرام الهی نگاهی

بایگانی

با سلام عرض ادب خدمت دوستان

چندی پیش عزیزی از حقیر درخواست کرده بودند تا در مورد مسئله "جبـــر و اختیــار" توضیحی بدهم...حقیر هم از آنجا که درگیر مسائلی بودم فرصت پاسخ از من گرفته شده بود، فلذا اکنون، علی رغم اینکه در گذشته نیز بارها بحث شده، این مطلب را در جواب آن بزرگوار می نویسم، به امید آنکه مفید واقع شود. از خوانندگان تقاضا دارم اگر شبهه و سوالی در این مورد برایشان مانده در نظرات مطرح کنند.

ببینید قبلاً هم زیاد صحبت کرده ایم...برای درک موضوعاتِ این چنینی باید نگاه جامعی داشته باشیم که جنبه های مختلف دین و زندگی انسان را در بر بگیرد. برای مثال در رابطه با "جبر و اختیار" پیشنهاد میکنم فقط به صرف "جبر و اختیار" نگاه نکنید، چون این مسئله با مطالب دیگری مثل ایمان، اطاعت،عبودیت و بندگی، عبادت، پاداش و جزا، عدالت، آخرت و... گره خورده است. پس باید همه را باهم بفهمیم! (این قضیه را تا حدودی در ادامه متن ان شاء الله متوجه می شویم!)

گفته شد که نوع بشر مختار آفریده شده است! سخن از "آفرینش" است! به نتیجه ای رسیدم که:

انسان مجبور است آزاد و مختار باشد! بنابراین نگوییم آزادی نداریم! خیر! تکویناً همگی آزادیم!

خلقت انسان خلقتی نو و تازه بود...خدا به انسان اختیار داد و لازمه داشتن اختیار وجود دو راهی ها و چند راهی ها در زندگی است! و وجود دوراهی و چند راهی باعث افزایش دامنه سعادت و شقاوت انسان می شود....یعنی انسان آنقــــدر اختیار و توانایی دارد که هم می شود از ملائکه بالا رود و هم از حیوان پست تر!

از علل عرفی اختیار می توان "پشیمانی بعد از اجرای برخی تصمیم ها" و فکر کردن قبل از انجام آنها" نام برد...بدین معنا که اگر همه اش جبر بود که برای انجام کاری قبلش تفکر  نمی کردیم و بعدش هم هر عواقبی به دنبال داشت پشیمانی بی معنا بود !(حالات قبل و بعد فعل)

اگر اندیشه کنیم در آیات خداوند متعال می فهمیم که همه نظام هستی، متعلق اراده و قدرت خدای سبحان است؛ خواه ایمان و طاعت باشد یا کفر و معصیت؛ با این تفاوت که "ایمان و طاعت مراد اصلی اوست" و "کفر و معصیت مراد اصلی او نیست." چرا که "مختار آفریده شدن" در جهت هدف خلقت ماست! یعنی در جهت عبودیت و بندگی خداست. (ما خَلَقتُ الجِنَّ و الانسَ إلّا لِیَعبُدون)

بدین ترتیب، خدای سبحان نیز ایمان و طاعت را اراده کرده و بدان راضی است؛ اما کفر و معصیت را اگرچه به تبع ایمان و اطاعت، و در راستای مختار و آزاد بودن بشر، اراده کرده ولی بدان راضی نیست و آن را نمی‌پسندد: «و لایَرضی لِعِبادِهِ الکُفرَ واِن تَشکُروا یَرضَهُ لَکُم» (زمر: 7)

در نتیجه، دقیق و بطور جامع که به مسائل نگاه کنیم در می یابیم که چیزی از دایره قدرت الهی بیرون نیست! انسانْ فاعل قریب افعال و اعمال خود است و خداوند تعالی نیز چون در حدوث و بقا، فاعلِ فاعل است، فاعل بعید آنها شمرده می‌شود! و افعال بنده به او انتساب می‌یابد، چنان‌که هیچ گونه جبری نیز وجود ندارد، چون اراده الهی این است که عبد با انتخاب خود به انجام افعال اختیاری اقدام کند. این دو فاعل در طول یکدیگرند، از این رو نه انتساب فعل به خدا انتساب آن به بنده را باطل می‌کند و نه انتساب آن به بنده منافاتی با انتساب آن به خدا دارد.»

حالا ممکن است سوال پیش بیاید: پس در این صورت جریان عذاب و جهنّم چه می شود؟

پاسخ به این سوال نیز مشکل نیست، چرا که اولاً بنای خلقت ابتدا رحمت است! "یا مَن سَبَقَت رَحمتُهُ غَضَبَه" (ای کسی که رحمتت از غضبت پیشی گرفته است!)...در سوره مبارکه فاتحة الکتاب می گوییم: "الحَمدُ اللهِ ربّ العالَمین" و بلافاصله می گوییم "الرّحمن الرّحیم" و در درجه بعد می گوییم "مالکِ یومِ الدّین"! و روایات و احادیث بسیاری از رحمت خدا وارد شده که اینجا مجال توضیح نیست. فلذا خداوند الرّحمان است، الرّحیم است، غَفار الذّنوب است، سَتّار العُیوب است، الجَبــّار است، الرّئوف است، الوَدود است و...بعد از تمامی اینها عادل و سلطان و رقیب و غیره و ذلک نیز هست.

ثانیاً از عدل خدا بدور است که وقتی ما را "مختار" و در یک محیطی "پر از دو راهی و چند راهی" (برای استفاده از قدرت انتخاب) خلق کرده است، همه را در نهایت یکسان مواخذه کند! چرا که وقتی اختیار آمد و محیط این چنینی، سرنوشت هم دیگر به نوعی به دست خود ما رقم می خورد، بنابراین در نهایت "یکسان سازی" نمی شود! یکسان سازی به معنای عدل نیست! عدل یعنی "هر چیزی سر جای خودش!" اینگونه بگوییم:بر فرض"آیت الله بهجتِ مختار" بنده ی درجه 2 خداوند و در طبقه "رضوان" بهشت، و "شمر ِ مختار" در درجه یک میلیون بندگی و در قعر جهنّم قرار می گیرند.

بحث را طولانی نکنیم، ان شاء الله که مفید واقع شود.



1- بخشی از متن برگرفته از کتاب ( ادب فنای مقربان، جوادی آملی، جلد4، صفحه 54)
2- در جبر و اختیار دو دیدگاه معتزله و اشاعره وجود دارد. (اشاعره معتقد به جبر مطلق هستند و عدم مداخله اراده انسان در رقم خوردن سرنوشت خویش، و معتزله معتقد به تفویض یا اختیار تام و همه کاره بودن انسان هستند!) ولی در دیدگاه امامیه یا امامان شیعه علیهم السّلام حقیقت ماجرا چیزی بین این است! (امر بین امرین)


دو نظام خلقت، تکوین و تشریع:

در نظام تکوین انسان آزاد است، "لا اِکراهَ فِی الدّین" اجباری نیستـــ...یعنی "توانایی پذیرفتن یا نپذیرفتن" را داریم! یعنی مثلاً شما مختاری در دنیا سَمّ هم بخوری یواشکی و کسی جلویت را نمی گیرد! اگر از بالای ساختمان خودت را پرت کنی پایین که قرار نیست خدا وسط راه تو را بگیرد! آزادی ازین جهت! امــــا....

در نظام تشریع این گونه نیست! شرع می گوید وقتی خوب و بد برایت تبیین شد و فهمیدی، واجب است مسیر درست را بروی و زندگی ات را تباه نکنی! نظام تشریع حکم میکند، انسان سمّ نخورد یا به عبارت دیگر می گوید: خودکشی حرام است!(هرچند در نظام تکوینی مانعی برای خوردنش بوجود نمی آید طبیعتاً)!

قرآن می گوید لا "اکراه" فی الدّین!!! میبینیم که دقیقاً همین است! یعنی شما 100 سال هم بی دین زندگی کن....قرار نیست مشتی از آسمان بیاد بخوره تو سرت! نـــــه...چه بسا کسایی بودن اینجور و در ظاهر خوش هم زندگی کردن و بعدشم مردن...ولی شرعاً میگیم "وای به حالشون!"....چرا؟؟؟ چون خدا بهشون نعمت عقل و تشخیص خوب از بد رو داده بود ولی باز هم نپذیرفتن! پس این نعمتا برای چی بود؟؟؟ فلذا در نظام تشریع آیه داریم: ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی؟﴾ آیا انسان خیال میکنه "یاوه، بیهوده یا ولنگار " رها شده؟ همچنین در همان آیت الکرسی بسیار زیبا خداوند متعال این و نظام را شرح می دهد:

                                            لا اکراه فی الدّین )تواناییش رو داری دین رو بپذیری یا نپذیری(

                                   قد تبیّن الرّشد من الغیّ )ولی خوب و بد و نتیجه کار هم تبیین شده است!(

 



این روزها دائم صدای سیاست و مسائل جانبی آن در گوشمان است...اگر در ذهنمان یک جستجو بکنیم واژه هایی مثل فتنه، آمریکا، مذاکرات، داعش، 5+1، نه دی و...در آن یافت می شوند. اما سوال پیش می آید، براستی حال که در ارتباط با این مسائل هستیم، چه موضعی باید نسبت به اینها داشته باشیم؟

طبق نظر علمای بزرگوار و بنده حقیر، موضعی که اسلام در این موارد بر میگزیند، همواره دارای 2 عنصر اساسی است:

الف) عقلانیت

ب) عدالت

بدین معنا که اگر سیره پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه بزرگوار علیهم السّلام را مطالعه و بررسی کنیم، متوجه این دو شرط و دو خط قرمز می شویم. نگاه شیعه همیشه نگاهی عقلانی و در عین حال عادلانه است! شیعه، بر خلاف تفاسیری اشتباهی که گاهاً عرضه می شود، از هرگونه افراطی گری و تفریط بدور است.

شیعه اگر در تاریخ خود سابقه انقلاب، قیام، صلح، سکوت، تقیه، جهاد علمی، غیبت، اسارت، پذیرش ولایت عهدی و... دارد، در درون تمامی این مفاهیم و وقایع دو فاکتور عقلانیت و عدالت موج می زند!

اگر خواستیم منش سیاسی امان را شیعی کنیم، باید این مفاهیم جمله بالا که هر کدام بصورت اختصاصی توسط معصومین علیهم السّلام استفاده شد، را مانند یک پازل کنار هم بچینیم تا به تصویر واقعی و درک صحیح از رفتار آنها برسیم. در هر دوره از تاریخ ائمه ی ما شرایط خاصی حاکم بود که این بزرگواران نسبت به آن شرایط واکنش های یاد شده را نشان می دادند، لکن در لوح بصیرت خود تمامی این مفاهیم را داشته اند!

فلذا حواسمان باشد، سزاوار نیست تمامی اتفاقات امروز را از یک زاویه ببینیم و از همان زاویه تحلیل کنیم، چرا که در این صورت ممکن است دچار اشتباهاتی در تحلیل شویم و حتی ناخواسته امور و مسائلی را به ائمه نسبت دهیم که شایسته آنها نیست!

توصیه حقیر این است، که عضو هر گروه و حزبی هستیم، یا اینکه گرایش به هر طرفی که داریم، از همین لحظه به بعد، سعی کنیم عقلانی و عادلانه نگاه کنیم. برای هر "بـــــد" در ذهنمان دلیلی محکم بر نادرستی و شرّ بودنش داشته باشیم و برای هر "خــــوب" برهانی بر پاکی اش!

همیشه یک نکته یادمان باشد، سعی کنیم در زندگی "عقایدمان" را خودمان بسازیم، ولی با تحقیق! منعطف باشیم! به گونه ای نباشیم که با خواندن یک منبع، کتاب یک شخص خاص، یک روزنامه خاص، نظرات یک حزب خاص و... به افکارمان شکل دهیم!

خداوند به ما قدرت درک خیر و شرّ را داده است، فلذا آنقدر توانایی داریم (اگر به آن ایمان داشته باشیم) که با تحقیق به نتیجه برسیم! و نیازی نباشد، به تعصّب و خدای ناکرده تحجّر گرفتار شویم!

وفقکم الله

حس غریب

دهم دیماه هزار و سیصد و نود سه هجری شمسی




توجّه: این متن صرفاً جهت راهنمایی خوانندگان و عاری از هرگونه کنایه و گزند به شخص یا حزب خاصی می باشد!

برای اینکه مفهوم "دعا" کردن را بفهمیم، می رویم در یک عالمی دیگر:

فرض کنیم یک جمعیتی محتاج دعا(دعاهای ممکن) در یک محل جمع شده اند. اینجا دعاهای ما به ما شکل می دهند! قیافه هرکس به شکل "دعاهایش و خواسته هایش از خدا" می شود! هرکس از خدا پول خواسته قیافه اش شکل اسکناس می شود. هر کس سیب خواسته، شکل سیب می شود و...

حالا بیاییم، این قیافه های جور واجور را برای خودمان ارزش گذاری کنیم... اگر من شبیه اسکناس شده باشم، یکی می آید یک جنسی می خرد و مرا به فروشنده می دهد و می رود، هر روز بارها این ور و آن ور می پرم...آخرش هم از بس کهنه و کثیف می شوم می آیند مرا از بازار جمع می کنند و یک روزی هم یحتمل از چرخه اقتصاد خارج می شوم...

آقای ایکس شبیه خودرو گران قیمت شده: یک بچه مایه دار او را می خرد...در خوشبینانه ترین حالت یه چهار سال او را در جاده می دواند، خسته اش می کند، چه تصادف بکند چه نکند بعداً ارزانتر باید بفروشد...چند سال می گذرد، دِمُده می شود و از دور خارج!

خانم ایگرگ مثل یک "برج 10 طبقه شده"...اولش خوب به او می رسند، قیمتش بالا می رود، 10 سال به آنطرف که از سال ساختش گذشت، ارزشش رو به کاستی می رود...تا اینکه بعد از سی چهل سال، نهایت خرابش می کنند و تبدیل به اتوبان، مرکز تجاری و... می شود!

از طرف دیگر یک نفر "عاقبت به خیری" خواسته...در هیبت یک پایان نیکو بوده است...ارزشش در نهایت بالا می رود...و در آخر سود برده است!

یک شخصی پیامبرش را خواسته ...امام زمانش را خواسته...خدا را خواسته ...همه اش نور است....

مقصود از این تشابه این بود که بدانیم...دعاهایمان را امام زمانمان...می بینند...ملائکه میبینند...خداوند میبیند...آبروداری کنیم...اگر خانه هم میخواهیم...بگوییم آن خانه ای را بده که ذکر تو در آن بگوییم...مرکبی که ما را مغرور نسازد و آرامشی که بوی خدا بدهد...!

در عجبم از آنانی که اعتقاد به 2 خدا و چند خدا دارند...

براستی اگر در یک بدن 2 سر باشد، یعنی دو مرکز تفکر و احساس، اختلالی در فعالیت های بدن بوجود نمی آید؟

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام به دوستان گرامی ما و با تسلیت ایام اربعین شهادت سالار و سرور شهیدان علیه السّلام

مودّت را برای خودمان "همرنگ و هم شکل شدن" معنا کنیم...

بدین معنا که اگر یک وقتی گفتند فلان شخص مودت و محبّت کسی را به دل دارد، یک معنی اش این است که سعی دارد با "او" هم شکل شود، همراه شود، هم صدا شود، همرنگ شود...دنباله رو و مطیع او شود!

محال است حبّ کسی در دل ما باشد و دنبال شناخت او نباشیم و مطیعش نشویم...اگر مطیع نباشیم و بگوییم هستیم، دروغ است! فلذا استاد بزرگواری به شاگردانش گفت: "نگویید الحمد لله الّذی جعلنا من المُتَمَسّکین بولایة علی بن ابی طالب"، شاید دروغ باشد! بلکه بگویید:"اللّهم اجعلنا من المُتَمَسّکین..."

می گویند بر فرض "مَن ماتَ علی حُبّ علی ماتَ شَهیداً"...هر کس با محبّت علی بمیرد، شهید از دنیا رفته است! ممکن نیست محبّ واقعی امیر مومنان دائم نمازش قضا شود، بی توجه باشد به دستورات خدا...

شفاعت ائمه اطهار علیهم السّلام و اولیاء الله، اول بر پایه اطاعت خداست، و سپس مودّت اهل بیت (ع)...

وابستگی یعنی اینکه قهراً نتوانی از یک محیطی، از یک نظامی خارج شوی...مثلاً ما در دعای کمیل میخونیم : "وَ لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ"...یعنی خدایا راه فراری از حکومت تو نیست...یعنی قهراً ما قدرت خروج از این دایره رو نداریم...برای استقلال باید پیوندهای ما بطور کامل از چیزی بریده شود، یا از آن کاملاً خارج شویم تا به آزادی برسیم...یعنی به یک پروسه ی "ناهماهنگ سازی" نیاز داریم!

این را به عنوان یک اصل در نظر بگیریم و با مباحث دیگر منطبق کنیم...

برای مثال برای جدایی از بند شیطان، اینطور نیست که با ترک یک گناه حاصل بشه...شیطان دشمن برونی ماست، دشمن برون اگر راه نفوذ نداشته باشه، نمیتونه آسیب بزنه! پایگاه درونی شیطان در ما همون نفس امّاره است! فلذا برای رهایی از دام شیاطین باید این نفس تربیت شود! نفس امّاره ما در راستای اهداف شیطان عمل میکنه، بنابر این تبدیل می شود به راه نفوذ شیطان!

مثال ساده تر میزنم، شما میبینید، نظام آموزشی کشور ما متأسفانه اسلامی نیست، یک نشانه آن هم این است که امروزه نه تنها ممکن است، بلکه افتخار می کنند اگر یک دانش آموخته ای در ایران، در یک کشورغربی(با نظام سکولار) ادامه تحصیل دهد! این یعنی مطابقت نظام آموزشی ما با نظام آموزشی آن کشورها! این یعنی وابستگی آموزشی...دانشجو غالباً تا یک مقطعی تحصیل میکنه، و برای تحصیلات عالی به خارج سفر میکنه! با آن نظام درس میخواند، تربیت می شود و بر میگردد، این روند را روی شاگردانش هم پیاده می کند! و هــــی این پیوند وابستگی عمیق و عمیق تر می شود! اگر نظام آموزشی ما مطابق و در راستای نظام غربی ها نبود، باعث میشد محصل در درون سیستم بزرگ شود، شاگرد با همین نگاه تربیت کند، نظریه پردازی کند، و حتی ایده هایش را صادر کند! این می شود اتکای به قوای درونی!

جهانی شدن، نام جدید استعمار است.

اگر جهانی شدن را، یک همگن سازی قدرت ها (فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و...) معنا کنیم، این همگن سازی همیشه به سود کسانی تمام می شود که قدرت کنونی آنها بیشتر است...تصور کنید اگر در دو کفه یک ترازو دو جسم باشند، که یکی از دیگری سنگین تر باشد، باید از آنکه سنگین تر است برداشت و بر کفه سبکتر اضافه کرد، و نیازی نیست چیزی از سبک به سنگین اضافه شود...

شاید متوجّه نباشیم، اما داریم با یک نظامی که دیگران برای ما ساخته اند، که خیرخواهانه هم نبوده، بزرگ می شویم...داریم روزانه آب در آسیاب دشمن میریزیم و شاید...متوجه نباشیم...

کمی بیشتر فکر کنیم...

ادامه دارد!

بسم الله الرّحمن الرّحیم

منکران وجود خدا، چشمانشان بسته است و آن هم دلیلش ضعف بصیرت و آگاهی است. پس برای چشم گشودن باید بیشتر بدانند و بهتر بگوییم بیشتر "بخواهند" بدانند و برای بیشتر خواستن باید بیشتر از هوای نفس خود بزنند و به امور خالق خود توجه کنند و هر کس قدم در این راه برداشت، راه برایش باز است تا جایی که دیگر هوای "نفس"ی به کل برایش نماند و همه وجودش تسلیم و متوجه محض خداوند متعال گردد و یا مسیر کاملاً برعکس را طی کند...

کسی که خودشان را به نابینایی زده اند، یا به دلیل اطاعت مطلق نفس، راه های نفوذ حقایق را بر خود بسته اند، به قول امام صادق علیه السّلام چونان افراد کوری هستند که وارد یک منزل مستحکم و مجلّل می شوند که در آن تمام وسایل در نهایت نظم و ترتیب چیده شده اند و از همه نوع امکانات رفاهی فراهم دارد، لکن این افراد به دلیل ضعفی که در خود دارند، منکر وجود نظم و زیبایی آن محیط می شوند! فلذا کسی که بیناست، میفهمد که آنچه میبیند، "اَثـَــرِ" یک وجود هنرمند و قادر است! اولین سوال هایی که پس از ورود به آنجا برایش پیش می آید اینها هستند:

- اینجا کجاست؟

- صاحبش کیست و چه کسی اینها را درست کرده؟

- چه کسی نظم  و زیبایی به این مکان داده؟

(طبیعتاً خودش منظم، زیبا و مستحکم نشده چرا که در آفرینش خود نیازمند یک خالق با تدبیر و شعور است!)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یک زمانی خدا توفیق داده بوده که بیشتر روی آیه ای که عنوان این پست است تدبّر کنم...اینکه بفهمم واقعاً وقتی زبانت باز می شود و می گویی "تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم" باید راست بگویی...قلباً هم راست بگویی...

بعد یکبار دقّت کردم دیدم یک اتّفاقی افتاد...برای مثال شبها که گاهی کسی به حقیر می گفت: "مرا برای نماز صبح بیدار کن"...هروقت خدا به ذهنم می انداخت و جواب اورا اینگونه می دادم، موفق می شدم که بیدارش کنم: "اگه خدا خواست چشم...هو الّذی یحیی و یمیت..."

فلذا بنظرم دیگر راز موفقیّت را فهمیدم! تصمیم گرفتم که مِن بعد در هرکاری قلباً بگویم "اگر خدا خواست ...ان شاء الله" تا کار بشود...

بعد دوباره خدا توفیق داد نگاه کردم دیدم در درون خودم یک اشتباه دیگر هست و آن اینکه: "خیال می کردم این خودم هستم که این راز را کشف کرده و دارم با استفاده از آن موفق می شوم "...فلذا تصمیم گرفتم مِن بعد ان شاء الله اینگونه فکر کنم: "همیشه اراده ام را در اراده خدا ببینم و ان شاء الله را هم اگر گفتم حواسم باشد که در همین گفتنش توفیق از او داشته ام..."...

این نیز گذشت...بالاتر که ما را می برد...آدم میبیند...همه اش "او" ست...هر جا حرف از "من" (برای حسنات) آمد...کار خراب شد...همه اش "او"ست!

یا هو یا من لا هو الّا هو

مروری بر زندگی سرور و سالار شهیدان، امام حسین علیه السّلام:

35- ابتدا همانطور که گفتیم، سوای از مقام امامت که از سوی خدا به ایشان اعطا شد، باید یادآور شوم که خون امیرالمؤمنین علیه السّلام در رگهای ایشان جاری بود. اگر امام هم نبود، لااقل نوه رسول الله و فرزند بهترین مردمان تاریخ بشریت بود. فلذا خوی علوی و فاطمی را طبیعتاً به ارث می برد.

36- خبر شهادت ایشان از همان اول برای رسول الله صلی الله علیه و آله روشن بود. کما که وقتی قنداقه امام را نزد جدّش بردند، ایشان فرمودند: "تقتله الفئة الباغیة" یعنی گروهی ستمگر او را به قتل می رسانند.

37- پیامبر (ص) گاهاً با اشارات و حرکات خود خبر از آینده غم انگیز امام در صحرای عاشورا می دادند. گاهی از بالای منبر پایین می آمدند و ایشان را می بوسیدند، روی زانوی خود می نشاندند و حتی لب هاو زیر گلوی مبارک حضرت را می بوسیدند. فلذا وقتی شمر ملعون بر سینه مبارکشان نشسته بود، حضرت فرمودند: «لقد ارتقیت مرتقیً عظیماً طالما قبّله رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)» ؛ «بدان که بر جای بلندی پای گذارده ای و بر سینه ای نشسته ای که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را بارها بوسیده است».

38- ایشان در دوران ولایت پدر بزرگوارشان، با رخصت از امیرمؤمنان در جنگها شرکت کردند و خوی ظلم ستیزی را از پدر آموختند.

39- در دوران امامت برادر گرامی شان نیز، اگر چه در زمان خود شاید به گونه ای دیگر رفتار نمودند، تابع محض ایشان در امور زمان خود و پرچمدار اصلی نبردهای امام حسین علیه السّلام بودند.

40- معاویه لعنة الله علیه ظالمانه خلافت را غصب کرد و پشت پا به صلح خود با امام دوم ما زد. خود را امیرالمؤمنین، جانشین پیامبر(ص)، خلیفه و پادشاه می نامید. مانند پدرش خوی اسلام ستیزی و پرستش نفس در شریانهایش جاری بود. اندیشه ای سکولار و مدلی از اسلام اموی و سکولار را به جریان انداخت.

41- او از حیله گری خاصّی برخوردار بود. همانطور که تاریخ می نویسد، مهارت بسیـــاری در ریاکاری و توجیه اعمال قبیح خود داشت. چنانچه فریبکاری اش به حدی می رسد که به مولای متّقیان نامه ای می نویسد با این مضمون: «این نامه ای است از معاویه پسر ابو سفیان، جانشین پیامبر خدا، به علی بن أبی طالب. ای علی! بدان که خدا و قیامت و سؤال قبر و بهشت و دوزخ حقیقت دارد. از آتش دوزخ بترس و دست از ستمکاری بدار و پارسایی پیشه کن». بعلاوه این نوشته ها را به منظور فریب اذهان  عمومی در شهر پخش می کرد. شست و شوی مغزی و خفقان به جایی رسیده بود که مردم به جای پرسیدن سوالات خود از نوه پیامبر (ص)، به افرادی مثل ابن عبّاس مراجعه می کردند.

42- «شیخ صدوق» در کتاب توحید می نویسد: «نافع ازرق در حضور حسین بن علی (علیه السلام) از ابن عبّاس مطلبی پرسید و سالار شهیدان پاسخ او را داد. نافع با گستاخی و جسارت به امام گفت: من از ابن عبّاس پرسیدم، نه از تو. چرا تو پاسخ دادی؟ ابن عبّاس به ناچار گفت: عیبی ندارد. حسین بن علی (علیه السلام) نیز فقیهی دانشمند است».1 بدین معنا که روزگار انسان کامل، قرآن ناطق و حجّت خدا بر روی زمین در آن موقع به جایی رسیده بود که بدون ابن عبّاس شاید شناخته نمی شد.

43- فلذا حضرت در زمان معاویه به تشریح معارف توحیدی و دینی می پرداخت. از ایشان سوال شد: «راه معرفت خدا چیست؟» فرمودند: «راه خداشناسی، آن است که مردم هر زمانه ای امام زمان خویش را که پیروی از او بر همگان واجب است، بشناسند.»

44- پس از معاویه، پسرش یزید ملعون به خلافت رسید. کسی که بینش سیاسی پدرش را به ارث نبرد. آگاهانه می گساری می کرد. حرمسرا می ساخت و خلاصه به طور عمد قوانین اسلام را زیر پا می گذاشت. این طرز حکومت زمینه را برای قیام اباعبدالله (ع) فراهم کرد.2

45- در نامه ها و سخنرانی های رسمی خود فرمودند: من بدین علّت تصمیم به قیام گرفته ام که از جدّم رسول الله شنیدم: وقتی حاکمی ستمکار زمام امور جامعه را به دست گرفت و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال کرد و سنّت خدا و پیامبر او را به بازی گرفت، باید با زبان و قلم و سلاح در برابر او ایستاد و هر کسی با چنین زمامداری مبارزه نکند، خدای سبحان او را همتای آن ستمگر کیفر می دهد؛ «من رأی سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالإثم والعدوان، ثمّ لم یغیّر بقول ولا فعل، کان حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»3

46- نیز آن حضرت (علیه السلام) شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود: «فرمانروایی بر خاندان ابو سفیان حرام است. اگر روزی معاویه را بر منبر من یافتید، او را بکشید»؛ امّا مردم مدینه وی را بر منبر پیامبر دیدند و او را نکشتند و اینک خدا آنان را به یزید فاسد و فاسق گرفتار کرده است. 4

47-امام سوم ما پیشنهادهای محمد بن حنفیه مبنی بر رفتن به مکه یا یمن، پیشنهاد ولید و مروان بن حکم برای بیعت با یزید، عبدالله بن عمر مبنی بر برگشتن به مدینه را رد کردند، چرا که اسلام، این دین الهی، در خطر افتاده بود و حجّت خدا بر روی زمین طبیعتاً هیچوقت نمی توانست زیر بار ظلم و ستم امویان و نظاره گر افول قواعد اسلامی باشد.

48- امام حسین علیه السّلام، ترجیح داد سرش بالای نیزه برود، خانواده اش اسیر شوند، فرزندانش به دشوارترین شکل شهید بشوند لکن حرف خود را، که همان پیام قرآن و دین الهی اسلام بود، فریاد بزند. «إنى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فى أُمّة جدّى (صلی الله علیه و آله و سلم)، أُرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّى و أبى على بن أبى طالب»5؛ یعنی من از همهٴ تهمت های یاد شده منزّه ام و از آن ها تبرّی می جویم. هدف من، همان مقصود پیامبران خداست و راه من نیز همان صراط مستقیم سلف صالحِ نبوّت و ولایت و امامت است.

---------------------
1-توحید صدوق، ص80.
2-بحار الأنوار، ج5، ص312، ح1
3-بحار الأنوار، ج44، ص381.
4- الفتوح، ج5، ص17.
5- بحار الأنوار، ج44، ص329.
6- سخنان آیت الله جوادی آملی